انقراض خلافت عباسیان به دست مغولها

انقراض خلافت عباسیان به دست مغولها
آبان 18, 1402
426 بازدید

508 سال فرمانروایی در تاریخ ایجاد و انقراض سلسله های مختلف حکومتی،که تا به حال در ادوار مختلف و در ممالک مختلفه ی جهان روی کار آمده اند،به کمتر سلسله ای برمی خوریم که مانند سلسله ی عباسی،حکومتشان دوام آورده باشد و فرمانروایان آن سلسله ها،اقتدار و قلمروی حکومت وسیعی چون اقتدار و قلمروی حکومت […]

508 سال فرمانروایی
در تاریخ ایجاد و انقراض سلسله های مختلف حکومتی،که تا به حال در ادوار مختلف و در ممالک مختلفه ی جهان روی کار آمده اند،به کمتر سلسله ای برمی خوریم که مانند سلسله ی عباسی،حکومتشان دوام آورده باشد و فرمانروایان آن سلسله ها،اقتدار و قلمروی حکومت وسیعی چون اقتدار و قلمروی حکومت عباسیان داشته باشند،اگر هم در تاریخ بعضی ممالک اروپایی،به نام سلسله هایی چون هوهن زولرن برمی خوریم که قرن ها حکومت و سیادت سیاسی بر اروپا داشتند،باید به این نکته هم توجه داشته باشیم که هوهن زولرنها،خود به سلسله های فرعی دیگری تقسیم شدند که هرکدام در یکی از ممالک اروپا (مخصوصا آلمان و اتریش) حکومت کردند؛در حالی که حیطه ی اقتدار سلسله ی خلفای عباسی یکجا بود و در همین حیطه ی اقتدار و قلمروی وسیع حکومتی،فرمانروایان آل عباس مدت 508 سال شمسی،حکومت کردند.
508 سال حکومت؛یعنی 5 قرن و 8 سال،حکومت عباسیان،مصادف با ظهور،ایجاد،تکوین و انقراض سلسله های حکومتی بسیاری در سراسر جهان بود،قسمت عمده ای از جهان،در فاصله ی نیمه ی اول قرن دوم تا نیمه ی دوم قرن هفتم هجری قمری که آل عباس حکومت داشتند،یا تحت تسلط افراد این سلسله بودند یا به نوعی تحت تأثیر سیاست آل عباس قرار داشتند،همانگونه که امروزه سیاست دو کشور مقتدر روسیه و آمریکا در سیاست داخلی و خارجی بسیاری از ممالک جهان مؤثر است،به همان گونه تصمیمات خلفای عباسی نیز در سرنوشت میلیونها مردمی که در زمان وجود خلفای عباسی می زیستند،تأثیر داشت و حکم خلیفه از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب دنیای مسکون و متمدن رواج داشت،ولی این سلسله ی 508 ساله را با آن همه اقتدار و هیبت،یک سردار مغول به نام هولاکوخان با نیرویی که به مراتب کمتر از نیروهای عباسی بودند به زانو درآورد،از هم پاشید و نابود کرد.

هولاکوخان مغول

هولاکوخان مغول

این روز تاریخی که در آن روز سایه ی هراسان کننده ی خلافت،از سر بسیاری از ملل جهان برطرف شد،بسیاری از ممالک دنیا در مسیر تازه ای از حیات سیاسی خود افتادند و به طور کلی وضع دنیا عوض شد،روز 19 اسفند سال 636 هجری شمسی،بود،روزی که المستعصم بالله کشته شد.
ابومسلم و عباسیان
عبد الله المستعصم بالله،سی و هشتمین و آخرین خلیفه ی عباسی بود،قرار بود که بعد از او پسرش ابوبکر با لقبی دیگر به تخت خلافت بنشیند،ولی تقدیر چنین بود که در همان روز که المستعصم بالله را در حضور هولاکوخان مغول لای نمد می مالیدند،ابوبکر یا خلیفه ی آینده نیز نابود شود؛به این ترتیب که به دستور هولاکوخان،ابوبکر بیچاره را که هنوز خیلی جوان بود،چند مغول قوی هیکل،پرحوصله و متبحر،ابتدا پوست کندند و بعد قطعه قطعه نمودند،سپس جز یکی از فرزندان خردسال خلیفه ی نمدمالی شده،که مبارک شاه نام داشت و مورد توجه دوقوز خاتون،همسر هولاکوخان قرار گرفته بود،بقیه ی بازماندگان المستعصم بالله را قتل عام کردند تا دیگر هیچ مدعی خلافتی پیدا نشود.
همانگونه که انقراض سلسله ی عباسیان،به لحاظ تأثیراتی که در سیاست دولت ها و ملت های مختلف جهان گذاشت،واقعه ای بزرگ و رویدادی تاریخی محسوب می شود؛ایجاد این سلسله نیز به نوبه ی خود حائز اهمیت فراوانی است؛علی الخصوص که در این رهگذر،مردم ایران،بیش از سایرین،از این خلفا آزار دیدند و بیش از هر ملت دیگری که تحت سلطه ی اعراب مسلمان واقع شده بودند،ایرانیان برای به دست آوردن استقلال از دست رفته ی خود،به خلفای ناجوانمرد عباسی قربانی دادند،زیرا پایه و اساس این خلافت بر دوش ایرانیان استوار بود و این خود ایرانیان بودند که به رهبری ابو مسلم خراسانی،ریشه ی بنی امیه را کندند تا نهال خلافت بنی عباس ریشه بگیرد،آنها می پنداشتند که بعدها در سایه ی این نهال که درختی تنومند خواهد شد،خواهند آسود؛در حالی که از شاخه های این درخت،طنابهای داری که بعدها آزادی خواهان و استقلال طلبان ایران به آن آویخته شدند،آویزان شد.

تندیس ابومسلم خراسانی

تندیس ابومسلم خراسانی

خواجه نصیرالدین طوسی انتقام گرفت
ابومسلم خراسانی که دل به سوی خاندان نبوت داشت،به لحاظ کینه و عداوتی که میان ایرانیان و بنی امیه وجود داشت،در اختلاف سیاسی میان امویان و عباسیان بر سر توسعه ی نفوذ سیاسی،طرف عباسیان را گرفت و چون مردی جنگی بود و طرفداران زیادی داشت،در جریان جنگی که میان او و مروان بن حمار،آخرین خلیفه ی بنی امیه،در کنار رود زاب در بین النهرین،اتفاق افتاد،بنی امیه را چنان شکست داد که مروان خود به مصر گریخت و در آنجا کشته شد،امویان نیز چنان از پای درآمدند که دیگر هیچگاه برپای نخاستند و به این ترتیب با مرگ مروان حمار در 18 مرداد سال 129 هجری شمسی،سلطه ی امویان منقرض شد و این سال؛یعنی 129 هجری شمسی،سال آغاز خلافت بنی عباس یا آل عباس یا عباسیان شد.

نگاره ای از معاویه بن ابی سفیان،پایه گذار سلسله امویان

نگاره ای از معاویه بن ابی سفیان،پایه گذار سلسله امویان

اولین کسی که به نام خلیفه ی عباسی بر اریکه ی قدرت تکیه زد و فرمانروای امپراتوری وسیع اسلامی شد،عبدالله سفاح نام داشت که در سال 133 هجری شمسی،مرد،بعد از او نیز برادرش منصور دوانیقی که از فرومایه ترین و پست ترین خلفای عباسی بود،خلیفه شد،بعد از منصور نیز خلفای دیگری یکی بعد از دیگری به حکومت رسیدند که اسامی آنها در فهرستی جداگانه خواهد آمد و تعداد آنها در مجموع به 38 نفر رسید.
خلیفه در بغداد که به عنوان پایتخت عباسیان انتخاب شده بود به سر میبرد،او کاری جز ماندن در حرمسرا یا رفتن به مسجد برای نماز نداشت،در عوض عمال او در سراسر قلمروی حکومتش،آتش می سوزاندند و بیش از هرجای دیگر در ایران شیرین کاری می کردند،زیرا خلفای عباسی نیز مانند خلفای اموی از ایرانیان و نیروی ابتکار سیاسی،قدرت جنگاوری و شدت انتقام مردمش،می ترسیدند،آنان می ترسیدند مبادا همان طور که یک ابومسلم خراسانی پیدا شد و خلافت را به زور شمشیر از امویان گرفت و به عباسیان داد،یک ابومسلم خراسانی دیگر نیز پیدا شود و به همان ترتیب خلافت را از آل عباس بگیرد و آن را منقرض کند،این ترس بسیار به جا بود،چون همین طور هم شد،منتها این بار ابومسلم نبود،بلکه خواجه نصیرالدین طوسی بود،خواجه نصیرالدین طوسی نیز به جای این که خود شمشیر بردارد،شمشیر خود مغولان را به کار برده بود.

خواجه نصیرالدین طوسی

خواجه نصیرالدین طوسی

قیام های استقلال طلبی
نکته ی جالب در تاریخ خلافت آل عباس این بود که هرکدام از این خلفا،ابتدا به یاری ایرانیان و به کمک هوش،ابتکار و فکر آنان پایه های قدرت خود را استوار می کرد،بعد هم که بر اریکه ی قدرت استوار می گردید پایه ها را قطع میکرد،نمونه هایی از این مقوله،قتل ابومسلم خراسانی به دست منصور دوانقی،قتل ابوسلمه ی همدانی وزیر عبدالله سفاح،به دست خود سفاح،قتل تمام خاندان برمکی به دست هارون الرشید و توطئه ی قتل طاهر ذوالیمینین را به دست مأمون عباسی باید نام برد.

نگاره ای از طاهر ذوالیمینین در میدان جنگ

نگاره ای از طاهر ذوالیمینین در میدان جنگ

علاوه بر همه ی این جنایات،آل عباس برای این که قدرت را از دست ندهند،با هر جنبش استقلال طلبی در ایران با کمال قدرت و قوا مبارزه می کردند،اتفاقاً بیشتر این جنبش های استقلال طلبی نیز در زمان خلافت عباسیان صورت گرفت که همه هم سرکوب شدند و فهرست وار از این قرارند:

  • قیام به آفرید که از مردم خراسان بود در زمان خلافت عبدالله سفاح که به نابودی به آفرید منجر شد.
  • قیام سندباد یا سنباد زرتشتی که از مردم خراسان بود در زمان خلافت منصور دوانیقی و سرکوب شد.
  • قیام اسحاق ترک که در زمان خلافت منصور دوانیقی اتفاق افتاد و نابود شد.
  • قیام راوندیان که از مردم کاشان بودند و در زمان خلافت منصور دوانیقی همه ی آنان که ۶۰۰ تن بودند کشته شدند.
  • قیام استادسیس که از مردم سیستان بود و در زمان خلافت منصور به فجیع ترین وضعی به قتل رسید.
  • قيام المقنع که از مردم مرو بود و قیام او در زمان خلافت المهدی عباسی سرکوب شد و او خود را کشت.
  • قیام مازیار که از مردم مازندران بود و در زمان معتصم قيام او سرکوب و خود او اعدام شد.
  • قیام بابک خرمدین که از مردم اردبیل آذربایجان بود،وی در زمان مأمون عباسی قیام کرد و در زمان معتصم عباسی به خیانت شکست خورد،سپس اسیر و اعدام شد.

شاهکار احمد بویه دیلمی
همه ی این ناکامی های سیاسی سبب شده بود تا ایرانیان،سخت کینه ی آل عباس را که آن همه در راه به قدرت رسیدن آنان تلاش کرده،شمشیر زده و قربانی داده بودند،به دل بگیرند و از هر فرصتی برای ضربه زدن به ارکان قدرت آن طایفه ی خیانتکار و غدار استفاده کنند،اتفاقاً همین کینه و نفرت بود که سبب شد تا اولین آثار استقلال مجدد ایران به دوران قدرت همین سلسله پدیدار آید،این آثار استقلال عبارت بود از به وجود آمدن سلسله های حکومتی در گوشه و کنار ایران،اولین این سلسله های حکومتی در خراسان بود به همت طاهر ذوالیمینین که سلسله ی طاهریان را تأسیس کرد،سپس سلسله ی صفاریان به همت يعقوب بن لیث در سیستان،بعد سلسله ی علویان به همت حسن بن زید در مازندران و بالاخره سلسله ی آل بویه به همت علی،حسن و احمد،برادران شجاع دیلمی که فرزندان ابوشجاع بویه بودند در گیلان،در زمانی که نوبت خلافت با بیست و سومین خلیفه ی عباسی به نام عبدالله المستكفى بالله بود.

تندیس یعقوب لیث صفاری

تندیس یعقوب لیث صفاری

پس از قریب به 300 سال که از آغاز سلطه ی اعراب بر ایران می گذشت،به همت یکی از برادران بویه یعنی احمد،که کوچکترین آنها بود،به سلطه و نفوذ معنویِ خلیفه ی بغداد در ایران،پایان داده شد،سه قرن دیگر طول کشید تا نفوذ سیاسی خلیفه ی بغداد نیز،از ایران و همه ی امپراتوری اسلامی رخت بربست…احمد بویه با سپاهی که برادرانش علی و حسن در اختیار او گذاشته بودند،به بغداد حمله برد و به آسانی ستاد سیاسی،نظامی و معنوی عباسیان را تسخیر کرد،کاری که تا آن زمان هیچ ملت،دولت و کشور دیگری حتی فکر آن را هم نکرده بود،سپاهیان ایرانی،المستکفی بالله را از تخت به زیر کشیدند،او را از دربارش بیرون بردند،از خلافت خلع کردند و پسر او را که کاملاً مطیع شده بود با عنوان قاسم المطیع الله،به خلافت رساندند،او در حقیقت یک خلیفه ی ایرانی بود،زیرا جز به میل و اراده ی ایرانیان کاری نمی کرد و دستوری نمی داد.

سرباز دیلمی

سرباز دیلمی

خلیفه ی عباسی خیانت کرد
از این پس با وجودی که هنوز در خطبه هایی که در ایران خوانده می شد،نام خلیفه ذکر می گردید،ولی دیگر خلیفه نفوذ چندانی نداشت تا این که در زمان سی و پنجمین خلیفه،احمد الناصر لدین الله که از حیله گرترین و سیاستمدارترین خلفای عباسی محسوب می شد،به همت او،خلیفه ی بغداد دوباره صاحب نفوذ شد و چون ایرانیان را تنها عامل کاهش اقتدار و نفوذ عباسیان می دانست،چندان دسیسه چید و حیله به کار بست تا پای مغولان را به ایران باز کرد و آن بلای مخوف را بر سر مردم نازل آورد،گرچه حمله مغولان به ایران علل و جهات زیادی داشت ولی دسایس الناصر لدین الله نیز در این مورد بی تأثیر نبود.

در نهایت مغول ها بودند که خلافت عباسیان را نابود کردند

در نهایت مغول ها بودند که خلافت عباسیان را نابود کردند

زیرا این خلیفه با دو تن از سلاطین خوارزمشاهی که جلوی تحریکات او را در ایران گرفته بود مخالف بود،یکی از این دو سلطان علاءالدین تکش بود و یکی پسر او سلطان محمد خوارزمشاه،حتی وقتی سلطان محمد بر غزنین که تحت سلطه ی غوریان بود دست یافت،نامه هایی در خزاین پادشاه غوری یافت که حکایت از این می کرد که خلیفه ی بغداد به غوریان پول داده بود تا به تصرفات خوارزمشاهیان حمله کنند،الناصر لدین الله همین کار را در مورد مغولان نیز کرده بود؛وگرنه چنگیزخان مغول از کجا نقشه ی دقیق تمام راهها و مراکز نظامی خوارزمشاهی را می دانست و از همه کم و کیف سپاه خوارزمشاهی خبر داشت؟ مگر این که قبول کنیم الناصر لدین الله این اطلاعات را در اختیار خان مغول گذاشته بود.
با این تفاصیل نباید تعجب کرد که چرا بنیاد خلافت عباسیان به دست ایرانیان نهاده شد و نیز به دست مغولان برافتاد؛زیرا ایرانیان همان اسلحه ای را که عباسیان به کار بردند،علیه خودشان استفاده کردند،عباسیان مغول را به جان ایران انداختند و ایرانیان نیز از مغول وحشی چماقی سنگین ساختند و با همان چماق که خود عباسیان به دست ایرانیان داده بودند،چنان بر پیکر نیمه جان و فرتوت عباسیان کوبیدند که دیگر هرگز به پا نخاستند،چگونگی این چماق سازی و این کوبیدگی همان است که موضوع اصلی بحث ماست… انقراض سلسله ی عباسیان و پایان نفوذ عباسیان.

خلیفه هولاکو را نفرین میکند

داستان از این قرار است که وقتی هلاکوخان مغول از کار انقراض سلسله ی نیمه مذهبی و نیمه سیاسی اسماعیلیه فارغ شد،به توصیه ی خواجه نصیرالدین طوسی،متوجه بغداد گردید،زیرا خواجه ی طوسی در گوش خان مغول چنین زمزمه کرده بود که همه ی دفاین و خزائن اسماعیلیه که در قلعه های اسماعیلیان به چنگ مغولان افتاده است در مقابل ذخایر و دفاین و گنجهای 500 ساله ی خلفای عباسی،هیچ است و بغدادیان آن چنان تن پرور و عیاش و تنبل هستند که در مقابل مغولان کوچکترین مقاومتی نخواهند کرد و در صورت تسخیر بغداد،قلمروی حکومتی مغولان دو برابر خواهد شد و چه و چه و چه …  از این مقوله چندان درگوش هلاکوخان خواند تا مأموریتی را که ملت به عهده ی او گذاشته شده بود انجام داده و خان مغول را آماده ی حمله به بغداد کرد،این آخرین قدم برای محو سلسله ی عباسی بود.

سربازان مغول

مغول ها در حمله به جایی معمولاً همه چیز را ویران می کردند

در 7 مهر سال 636 هجری شمسی،هلاکو به توصیه ی خواجه نصیرالدین طوسی،سفرایی به دربار خلیفه ی بغداد فرستاد،او را به قبول اطاعت مغول دعوت کرد،از او خواست تا به حضور خان مغول شرفیاب شود و آستان ببوسد،اما خلیفه به جای این کار،سفیری به نام شرف الدین عبدالله الجوزی را به حضور هولاکو فرستاد،شرف الدین،هولاکو را از خشم خلیفه ترسانید و گفت تا به نفرین خلیفه دچار نشده و بر اثر صاعقه ی آسمانی نسوخته است به مغولستان بازگردد،باز به تحریک خواجه نصیرالدین طوسی،هولاکو با سپاهی بزرگ عازم فتح بغداد شد،در این مأموریت،دو سردار مغول بایجو و جور ماغون از سمت مغرب،دو سردار دیگر کیتوبوتا و سونجان نویان از سمت جنوب و خود هولاکو و سردار دیگرش به نام امیر ارغون از سمت مشرق بغداد را محاصره کردند.

دروازه بغداد باز شد

محاصره ی بغداد،در حالی که همه ی ملل اسلامی چشم به آن دوخته بودند تا ببینند سرنوشت عباسیان چه خواهد شد،از روز 17 بهمن سال 636 هجری شمسی،شروع شد و بغداد با همهی استحکامات 500 ساله و همه ی سطوت و شوکت خود،بیش از دوازده روز مقاومت نکرد،این دوازده روز نه به جنگ بلکه به نوعی دست به دست کردن سپری شد،چون المستعصم بالله خلیفه ی بغداد متوجه شد که به هیچ وجه از عهده ی آن سپاه خونخوار برنخواهد آمد،تسلیم شد،در حالی که اگر المستعصم بالله استعداد سیاسی و جنگی داشت،چند برابر سپاه مغول می توانست نیرو فراهم آورد،ولی خلیفه ی ساده دل که نوشته اند مردی نیکوکار،متدین،آرام و خوش اخلاق نیز بود حوصله ی جنگیدن نداشت،روز 29 بهمن سال 636 هجری شمسی،دروازه ی بغداد باز شد،المستعصم بالله با پسران خود و سه هزار نفر از سادات،علما،اعیان و معاریف بغداد از شهر خارج شدند تا به حضور هولاکوخان بروند،وقتی به حضور خان مغول رسیدند همه اظهار اطاعت کردند،هولاکو نیز باز به توصیه و اشاره ی خواجه نصیرالدین طوسی،ابتدا به ملایمت با او سخن گفت و بعد دستور داد تا المستعصم بالله بقیه ی مردم بغداد را از مخالفت باز دارد.

بغداد در زمان قدیم

بغداد در زمان قدیم

سپس دستور داد تا به بهانه ی سرشماری مردم شهر،همه را از بغداد خارج کردند و آنگاه مغولان مسلح،تیغ در میان مردم بی دفاع بغداد نهادند و همه را کشتند،بعد از این کشتار،غارت بغداد جلوی چشم المستعصم بالله شروع شد و 5 روز تمام این غارت به طول انجامید،روز 4 اسفند سال 636 هجری شمسی،هولاکوخان با المستعصم بالله وارد شهر شدند،خلیفه ی نگون بخت به دست خود کلیه خزائن 500 ساله عباسیان را به هولاکو سپرد و بعد هولاکو غارت را متوقف کرد؛چون هنوز انتقام آن همه خیانتها و جنایتهایی که عباسیان با رادمردان ایرانی کرده بودند گرفته نشده بود،به توصیه ی خواجه نصیرالدین طوسی هولاکو تصمیم گرفت اصلاً ریشه ی عباسیان را براندازد،برای
این کار میبایست خلیفه را نابود کرد،به هولاکوخان گفته بودند که المستعصم بالله خلیفه و جانشین پیغمبر و سایه ی خدا بر روی زمین است و اگر سوء قصدی نسبت به او شود آسمان بر زمین خواهد آمد،هولاکو نیز که طبق آداب و عادات خود مردی خرافی مذهب بود تا حدودی این تهدید را باور کرد،منتها باز خواجه نصیرالدین طوسی راه پیش پای او گذاشت.
خلیفه ی یک روزه ی عباسی
به دستور هولاکوخان،ده مرد نیرومند از میان سپاهیان انتخاب شدند،بعد نمدی را آوردند،خلیفه ی بیچاره را که میبایست کفاره ی اعمال منصور،هارون،معتصم و الناصر لدین الله را پس بدهد،لای نمد پیچیدند،هولاکو گفت تا آن ده مرد،پنج نفر پنج نفر در دو نوبت خلیفه ی پیچیده در لای نمد را بمالند و دستور داد وقتی دیدید آسمان میخواهد به زمین بیاید دست نگه دارید،ولی هیچگاه آسمان به زمین نیامد و خلیفه ی لای نمد بدرود حیات گفت؛ابوبکر جانشین و ولیعهد او را نیز کشتند،همین بلا را بر سر همه ی خاندان خلافت آوردند،در ماجرای فتح بغداد 800 هزار نفر به قتل رسیدند،بیشتر ابنیه و عمارات آن شهر مثل مقابر مجلل خلفای عباسی و قصور سلطنتی ویران شد و حتی کتابخانه ی بزرگ بغداد نیز با وجود همه ی تلاش خواجه نصیرالدین طوسی در مورد جلوگیری از انهدام آن،از نابودی مستثنی نشد.

در حمله مغول ها به بغداد،تعداد زیادی از مردم بغداد کشته شدند

در حمله مغول ها به بغداد،تعداد زیادی از مردم بغداد کشته شدند

به این ترتیب دولت 508 ساله ی عباسی منقرض شد و با این انقراض بساط خلافت نیز اصولاً برافتاد،فتح بغداد یکی از بزرگترین وقایع تاریخ اسلام محسوب میشود و از لحاظ اهمیت در ردیف فتح بغداد به دست احمد معزالدوله دیلمی بود منتها احمد بویه،به سلطه ی سیاسی خلیفه ی بغداد پایان داد و هولاکو به سلطه ی دینی و مذهبی خلیفه… آن یکی در زمان خلیفه المستكفى بالله بود و این یکی در زمان خلیفه المستعصم بالله.
در مدت 508 سال خلافت عباسیان 38 نفر از آن سلسله،سلطنت توأم با خلافت و یا خلافت توأم با سلطنت داشتند،در میان این 38 خلیفه،مقتدرترین آنها هارون الرشید،حیله گرترین آنها الناصر لدین الله و فرومایه ترین آنها منصور دوانیقی بود،از همه کمتر ابو عبدالله المرتضى المعتز،خلیفه ی هیجدهم،فقط یک روز خلافت کرد و از همه بیشتر احمد الناصر لدین الله خلیفه ی سی پنجم،مدت 47 سال خلافت کرد،نام سی و هشت خلیفه ی سلسله ی عباسیان و مدت فرمانروایی هر کدام از آنها از این قرار است:

۱ – عبدالله سفاح / 4 سال

۲ – منصور دوانیقی (برادر عبدالله سفاح) / ۲۲ سال

۳ – محمد المهدی (پسر منصور) / ۱۱ سال

۴ – موسی الهادی (پسر مهدی) / ۱ سال

۵ – هارون الرشید (برادر هادی) / ۲۳  سال

۶ – محمد امین (پسر هارون) / ۵  سال

۷ – عبدالله مأمون (برادر امین) /۱۰ سال 

۸ – محمد معتصم (برادر مأمون) / ۹ سال

۹ – ابوجعفر هارون الواثق بالله / ۵  سال

۱۰ – ابوجعفر المتوكل على الله / ۱۵ سال

۱۱ – محمد المنتصر / ۱ سال

۱۲ – ابوالعباس احمد المستعين /  ۴ سال

۱۳ – ابو عبدالله المعتز / ۳ سال
۱۴- محمد المهتدی بالله / ۱ سال

۱۵ – احمد المقتدی بالله / ۲۳ سال

۱۶ – احمد المعتمد بالله / ۱۰ سال

۱۷ – على المستكفى بالله / ۶ سال

۱۸ – ابو عبد الله المرتضى المعتز / فقط یک روز

۱۹ – جعفر المقتدر بالله / ۲۵ سال

۲۰ – ابومنصور محمد القاهر / ۲ سال

۲۱ – ابو العباس احمد الراضى/ ۷ سال

۲۲ – ابراهيم المتقى بالله / ۴ سال

۲۳ – عبدالله المستكفى بالله / ۱ سال

۲۴ – القاسم المطيع بالله / ۲۹ سال

۲۵ – ابوبکر الطايع بالله / ۱۸ سال

۲۶ – احمد القادر بالله /۴۱ سال

۲۷ – عبد الله القائم بامر الله / ۴۵ سال

۲۸ – عبدالله المقتدی بامر الله / ۲۰ سال
۲۹ – احمد المستظهر بالله / ۲۵ سال

۳۰ – فضل المسترشد بالله / ۱۷ سال

۳۱ – المنصور الراشد / ۱ سال
۳۲ – محمد المقتفى لامر الله / ۲۵ سال

۳۳ – يوسف المستنجد بالله / ۱۱ سال

۳۴ – حسن المستضين بالله / ۹ سال

۳۵ – احمد الناصر لدین بالله / ۴۷  سال

۳۶ – محمد الظاهر بامر الله / ۱ سال

۳۷ – منصور المستنصر بالله / ۱۷ سال

۳۸ – عبدالله المستعصم بالله / ۱۶ سال

مغول ها در حملات خود،خونریزی بسیاری می کردند

مغول ها در حملات خود،خونریزی بسیاری می کردند

برچسب‌ها:, , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , ,