آبراهام لینکُلن؛فرشته نجات سیاه پوستان

آبراهام لینکُلن؛فرشته نجات سیاه پوستان
آبان 9, 1402
89 بازدید

بگذار هیزم شکن بیدار شود هیچ کس حتی فکر این را هم نمی کرد که آن پسر لنگ دراز و هیزم شکن،روزی رئیس جمهور ایالات متحده ی آمریکا شود … و نیز هیچ کس در خواب هم نمی دید که روزی،انسان های سیاه پوستی که شبیه سفیدپوست ها هستند،آزادی و حقوق مساوی با دیگر آدمیزادها […]

بگذار هیزم شکن بیدار شود

هیچ کس حتی فکر این را هم نمی کرد که آن پسر لنگ دراز و هیزم شکن،روزی رئیس جمهور ایالات متحده ی آمریکا شود … و نیز هیچ کس در خواب هم نمی دید که روزی،انسان های سیاه پوستی که شبیه سفیدپوست ها هستند،آزادی و حقوق مساوی با دیگر آدمیزادها پیدا کنند … و نیز هیچ کس امکان این را نمی داد که در هیچ صورت و با هیچ قیمتی،این کار خطیر به دست آن پسرک فقیر انجام شود،اما از آنجا که تا به حال،همه ی کارهای مهم دنیا،به دست کسانی انجام شده است که،در ابتدای کار،گمنام بوده اند،این بار نیز،این رویداد تاریخی بشر،به دست آن جوان بلند قامت و تهی دست انجام شد که نامش آبراهام و فامیلش لینکُلن بود.

آبراهام لینکلن؛فرشته نجات برده های سیاه پوست

نگاره ای از چهره ی آبراهام لینکلن

ماجرای آزادی سیاه پوستان از سلطه ی سفیدپوستان،گویا اینکه سابقه ی طولانی تا زمان امپراتوری مقتدر روم دارد،ولی به هرحال این ماجرا از زندگی آبراهام لینکلن جدا نیست،پس بسیار به جاست که در شرح واقعه ی تاریخی که تاثیر آن مخصوصاً بعد از جنگ جهانی دوم در سرنوشت ملت ها و دولت های مختلف جهان،بیشتر شد،ابتدا به طور اختصار از آبراهام لینکلن یاد کنیم…مرد سفیدپوستی که به خاطر سیاه پوستان و آزادی آنان قیام کرد و حرف خود را به کرسی نشانید و سرانجام نیز به خاطر همه ی آنان کشته شد…

آبراهام لینکلن نمی توانست درد و رنج بردگان را ببیند و کاری نکند

آبراهام لینکلن نمی توانست درد و رنج بردگان را ببیند و کاری نکند

مردی بلندقد و لاغراندام

مودو میکاپیترز مام،نویسنده و محقق معروف آمریکایی،در یکی از کتاب های خود به نام از واشینگتن تا آیزنهاور،در بیان شرح حال لینکلن می نویسد:

«در سال 1861 میلادی،روز تشریفات تعویض ریاست جمهوری ایالات متحده،جمعیتی فراوان برای استقبال از شانزدهمین رئیس جمهور آمریکا،در جلوی مجلس ملی اجتماع کرده بودند و رئیس جمهور جدید،آبراهام لینکلن،مردی بلند قد و لاغر اندام،از فامیل های مهاجرنشین بود،لباس مشکی پوشیده و کلاه سیلندر بر سر نهاده بود…خیلی متین و موقر نطق رسمی خود را ایراد کرد و در ضمن نطق خود،مردم ایالات جنوبی آمریکا را مطمئن ساخت که دولت وی،در کار برده داری اقدامی نخواهد کرد و اصلاً کاری به کار برده ها نخواهد داشت،ولی بد نیست که خود برده داران،به فکر اصلاح حال سیاه پوستان باشند و نیز با لحنی قاطع،اعلام کرد که وی اجازه نخواهد داد که هیچ کدام از ایالات متحده ی آمریکا،از اتحادیه جدا شوند و تهدید کرد که در این صورت با تمام قوا،از انجام چنین واقعه ای جلوگیری می کند و تمامیت ارضی و استقلال آمریکا را حفظ خواهد کرد…

نمای خارجی کاخ سفید در واشینگتن دی. سی.

نمای خارجی کاخ سفید در واشینگتن دی.سی.

نطق تمام شد؛مراسم به پایان رسید،آبراهام لینکلن،شانزدهمین رئیس جمهور آمریکا بعد از جیمز باکانان،از حزب جمهوری خواه،به ریاست انتخاب شده و زمام امور را به دست گرفته بود…

نمایی از داخل کاخ سفید

نمایی از داخل کاخ سفید

وی فرزند یک زن و مرد فقیر،از مردم مهاجر بود،اسم پدرش تام بود و اسم مادرش نانسی،لینکلن،در یک کلبه ی کوچک چوبی یک اتاقه که حتی فرشی هم نداشت و کف آن خاکی بود،روز 12 فوریه 1809 میلادی،در هاجن ویل در ایالت کنتاکی متولد شده و هنوز کوچک بود که پدرش با خانواده به ایندیانا کوچ کرد و خانه ای بزرگتر ولی باز هم فقیرانه بنا نهاد…

چند سال بعد در سن نه سالگی،آبراهام که او را ابی صدا می زدند،پدرش را از دست داد…

جانوران شبیه انسان

دوران کودکی لینکلن،با رنج و سختی و با کار کردن سپری شد،از صبح تا شب کار،آن هم کارهای خسته کننده و رنج آوری که به هیچ وجه با عضلات لاغر و ناتوان او،سازگار نبود…ولی در ضمن چاره ای هم نداشت،همه کاری می کرد:هیزم شکنی،درو کردن غلات،وجین کردن مزارع،جاده سازی برای راه آهن،قایقرانی و باربری،بله،رئیس جمهور آینده ی آمریکا،باربری هم می کرد،زیرا وی بیش از یک سال به مدرسه نرفت و برای اینکه کمبود تحصیل مدرسه را جبران کند،خودش کتاب می خرید و می خواند و برای خریدن کتاب نیز احتیاج به پول بود،پول هم آسان به دست نمی آمد،می بایست بار برد،هیزم شکست،درو کرد و جاده ساخت…

لینکلن با همین شرایط به سن 19 سالگی رسید،حالا دیگر جوانی بسیار بلند قد و در عین حال،لاغر بود که مشاغل دوران کودکی را با مشاغلی دیگر از قبیل انبارداری،نامه رسانی و کارگری،عوض کرده بود،اما هنوز کتاب می خواند و چون در کار خواندن و نوشتن،پیشرفت درخشانی کرده بود،دیگر داستان نمی خواند بلکه به کتب فلسفی،حقوقی،تاریخی و اجتماعی روی آورده بود و برای خود کتابخانه ای درست کرده بود و آن کتابخانه را تا آخر عمر حفظ کرد.

زندگی لینکلن دیگر در ایندیانا نبود،بلکه در دهکده ای به نام نیوسالم در ایالت ایلی نویز،سکونت داشت،ایلی نویز یک ایالت جنوبی بود،با تمام خصوصیاتش،برده ها و برده دارانش و ظلم و جور فراوان برده داران به برده ها،لینکلن جوان که خود طعم رنج و سختی را از کودکی چشیده بود،خوب درد این طبقه ی محروم و ستم دیده را که مردم آنها را جانوران سیاه پوست یا جانوران شبیه انسان صدا می زدند،می دانست.

مخالفت شدید با برده داری

اولین کار آبرومند وی،خدمت در مجلس مقننه ی ایالت ایلی نویز بود که 8 سال به آن مشغول بود،وقتی از آن کار استعفا داد،در اسپرینگ فیلد،دفتر وکالتی گشود،چون کارش کم بود،دوره افتاد و به شهرهای بسیار رفت،هرجا از او کمک می خواستند،بی مضایقه کمک می کرد تا آنجا که همه این وکیل درازقدِ لاغراندام را شناختند و به او لقب ابیِ امین دادند…چون او را امین می دیدند و امین می دانستند،به نمایندگی کنگره انتخاب شد،سپس خود را کاندیدای سناتوری ایالات متحده آمریکا از ایلی نویز کرد،اما با وجود نطق های آتشین،از رقیب خود،استیون داگلاس،شکست خورد و این در زمانی بود که جیمز بیوکَنِن رئیس جمهور بود.

جیمز بیوکنن که از حزب دموکرات بود،نتوانست ماجرای جانوران سیاه پوست را حل کند،روی این اصل،حزبی تازه در آمریکا تاسیس شد که حزب جمهوری خواه نام گرفت،این حزب که طرفدار آزادی سیاه پوستان و تساوی حقوق سیاه پوستان و سفید پوستان بود،در اولین اجلاسیه ی خود،برای تعیین کاندیدای ریاست جمهوری،آبراهام لینکلن را که اینک به حقوقدان اسپرینگ فیلد معروف شده بود،انتخاب کرد،زیرا لینکلن ثابت کرده بود که،با برده داری به شدت مخالف است و معتقد بود که سفیدپوستها،هیچ مزیتی به سیاهان ندارند،در سال 1861 میلادی،بعد از یک مبارزه ی شدید،سرانجام جمهوری خواهان پیروز شدند و کاندیدای آنان،آبراهام لینکلن به کاخ سفید راه یافت.

اربابان زمین دار،در حق بردگان سیاه پوست بسیار ظلم می کردند

برده های سیاه پوست مجبور بودند در مزارع اربابانشان به سختی کار کنند

ورود سیاهان به آمریکا

مساله ی برده و برده داری،قرن ها در آمریکا سابقه داشت،این که می گوییم قرن ها،برای این است که تقریباً از وقتی  اروپایی ها،ایالات جنوبی آمریکا را برای کشت و زرع پاره ای از گیاهان صنعتی،به خصوص در نواحی گرمسیر،مناسب یافتند،درصدد برآمدند که با خرج کمتر،درآمد بیشتر به دست آورند،این خرج کمتر عبارت از استفاده از نیروی بدنی سیاه پوستان،در امر زراعت بود،زیرا گرمی و حرارات آب و هوا در ایالات جنوبی،با مزاج سفیدپوستان سازگار نبود،روی این اصل،وقتی مهاجرت اروپاییان به آمریکا رواج یافت،اروپاییان بیشتر نواحی شمالی را انتخاب کردند و بیشتر به کار تجارت و صنعت مشغول شدند،در حالی که آن عده ای که کشتکار و زارع بودند،به جنوب رفتند و برای توسعه ی کشاورزی خود به استثمار پرداختند،کشتی کشتی سیاه پوستان از مناطق مختلف آفریقا به آمریکا حمل شدند،این سیاه پوستان یا دزدیده شده بودند یا خریداری،همانطور که گله ای گاو یا گوسفند را می دزدند یا خرید و فروش می کنند.

برده های سیاه پوست مجبور بودند در مزارع اربابانشان به سختی کار کنند

اربابان زمین دار،نسبت به بردگان سیاه پوست،بسیار ظلم می کردند

ماجرای تقسیم اراضی شمال و جنوب،میان تجار و صنعتگران (در شمال) و کشاورزان (در جنوب) در اواسط قرن هجدهم اتفاق افتاد و روی این اصل،رفته رفته سراسر ایالات جنوبی مخصوصاً ایالات ویرجینیا،جورجیا،فلوریدا و تنسی،به کشت چغندرقند،پنبه،توتون و برخی گیاهان دیگر که مخصوص نواحی گرمسیری بودند،اختصاص یافت،همه ی این مزارع را بازوی سیاه شخم می زد،بازوی سیاه تخم می پاشید،بازوی سیاه آبیاری می کرد،بازوی سیاه درو می کرد و خرمن می کرد،اما دست سفید منافع حاصله را به جیب می زد،دهان سفید این منافع را می بلعید و کوچکترین نصیبی به سیاهان نمی داد.

اگر سیاهان نبودند

در نظر سفیدپوستان،یک سیاه فرقی با یک سگ یا یک گاو نداشت،فقط این فرق را داشت که حرف می زد،زندگی سیاهان جنوبی،رقّت بارترین زندگی های بشری بود،بازارهای خرید و فروش برده در اکثر شهرها وجود داشت و بعضی برده داران که وحشی گری را به حد کمال رسانده بودند،زنان سیاه پوست را وادار می نمودند که هرسال باردار شوند تا برده های بیشتری به دنیا بیایند…هر اربابی هر وقت مایل بود،می توانست برده ی خود را بفروشد یا بکشد،برده فقط می بایست کار بکند و بس… نه حقوقی داشت و نه مزیتی و همان نهار و شام ساده ای که به طور بخور و نمیر به او داده می شد،برایش کافی بود،یک چنین ظلم و ستمی بود که مردم مرفه و آزاد ایالات شمالی را کم کم به فکر انداخت که محض رضای خدا،فکری به حال برده ها بکنند،این آتشی بود به فتیله ای که به یک انبار بزرگ باروت متصل بود.

برده داران جنوب وقتی به چنین مساله ای برخورد کردند،شدیداً قیام کردند،چون در دوران ریاست جمهوری جان تایلر،دهمین رئیس جمهور آمریکا،تگزاس،یک ایالت وسیع دیگر جنوبی آمریکا،که شدیداً برده داری در آن رواج داشت،به ایالات متحده پیوست،جنوبی ها دلگرم تر شدند،زیرا اگر قرار می شد سیاهان با سفیدها برابر شوند،دیگر چه کسی رایگان مزارع آنان را می کاشت و درو می کرد و کارخانه های تولید قند و پنبه و سیگار آنان را اداره می نمود؟ در حقیقت از زمان ریاست جمهوری جیمز مونرو،پنجمین رئیس جمهور آمریکا (1825-1817) تا به آن زمان،با این که همیشه،مساله ی برده داری و ایالات برده دار،از مسائل مهم سیاست داخلی آمریکا بود،هرگز جنوبی ها نگران نشده بودند،جیمز مونرو که فلوریدا را از اسپانیا خرید و ضمیمه ی آمریکا کرد،قانونی به نام سازش میسوری را از کنگره گذرانید که به موجب آن،برای ایجاد تعادل میان ایالات برده دار و ایالات بی برده،در مقابل الحاق هر یک ایالت برده دار،یک ایالت بی برده نیز می توانست عضو اتحادیه شود،مونرو می پنداشت با این کار مساله ی برده داری حل شده است.

جیمز مونرو،پنجمین رئیس جمهور آمریکا

جیمز مونرو،پنجمین رئیس جمهور آمریکا

آتش دوباره سرد شد

مساله ی برده داری در زمان جانشین جیمز مونرو که جان کوئینسی آدامز نام داشت،موقتاً مسکوت ماند،زیرا احزاب آن قدر گرفتاری برای مبارزه داشتند،که به برده داری نرسیدند،همچنین در تمام دوره ی ریاست جمهوری اندرو جکسون،که بعد از جان کوئینسی آدامز به ریاست رسید،بحثی از برده داری نشد،چون موضوع مبارزه با انگلیسی ها،همه را از مساله ی برده داری منحرف کرده بود،همین طور وقتی مارتین وَن بیورِن،رئیس جمهور شد،به سبب وجود بحران مالی شدید که سراسر آمریکا را فراگرفته بود،هیچ کس حوصله ی بحث درباره ی برده ها را نداشت،ویلیام هِنری هَریسون نیز که بعد از او انتخاب شد،چون بیش از یک ماه رئیس جمهور نبود و بعد فوت شد،فرصتی برای رسیدگی مساله ی برده ها نبود،تا اینکه نوبت به جان تایلر رسید و او با تصویب الحاق تگزاس به ایالات جنوبی،بار دیگر آتش زیر خاکستر را شعله ور ساخت،ولی این آتش در زمان ریاست جمهوری جانشین او،جیمز پُولْک،دوباره به سردی گرایید.

وقتی زَکری تیلور در سال 1849 میلادی،به عنوان رئیس جمهور آمریکا،سوگند یاد کرد،آتش فشرده شده به سختی شعله کشید،زیرا کالیفرنیا درخواست الحاق به اتحادیه ی ایالات آمریکا را کرده بود،کالیفرنیا غربی ترین ایالت از ایالت های جنوبی آمریکا و برده دار بود و بعد از الحاق تگزاس،هنوز یک کشور بی برده هم به ایالات متحده الحاق نشده بود،ولی به هر حال کالیفرنیا،ضمیمه ی آمریکا شد و رئیس جمهور بعدی آمریکا،یعنی میلارد فیلمور،که بعد از مرگ زکری تیلور به ریاست جمهوری رسید،قانونی را تصویب کرد که مربوط به تبعید و مجازات شدید برده های فراری و کسانی بود که به آن ها برای فرار کمک می کردند،به این ترتیب،رئیس جمهور آمریکا،رسماً برده داری را مجاز و قانونی دانست و رئیس جمهور بعدی،فرانکلین پیرس،نیز کمک های زیادی به جنوبی های برده دار کرد،همچنین دو ایالت برده دار دیگر به نام های کانزاس و نبراسکا،در دوران ریاست جمهوری او به ایالات متحده آمریکا اضافه شدند تا نوبت به جیمز بیوکنن رسید.

جیمز بیوکنن قبل از لینکلن رئیس جمهور بود

جیمز بیوکنن قبل از لینکلن رئیس جمهور بود

آمریکا دو قسمت شد

در تمام مدت زمامداری او،افق سیاست داخلی آمریکا تیره بود و این تیرگی از رنگ پوست سیاهان بود،زیرا مساله ی برده داری در زمان ریاست جمهوری او به منتهای وخامت رسید،چون دیوان عالی ممالک متحده نیز،علناً از برده داری حمایت می کرد،در همین موقع بود که یک سفیدپوست آزادی خواه به نام جان براون،که شعار او «برده داری باید منسوخ شود» بود،در ایالت ویرجینیا،یکی از ایالات برده دار،شورش کرد،او عده ی زیادی از سیاه پوستان را جمع کرد و بلوایی به راه انداخت،وقتی به رای دیوان عالی کشور او را به دار آویختند،تمام ایالات شمالی به هیجان آمدند،در چنین موقعی بود که حزب جدید جمهوری خواه به روی کار آمد و آبراهام لینکلن را کاندیدای ریاست جمهوری کرد.

وقتی مسلم شد که،رئیس جمهور بعدی لینکلن خواهد بود،در 20 دسامبر 1860 میلادی،ایالت کارولینای جنوبی از اتحاد ایالات متحده کناره گیری کرد و 6 ایالت جنوبی دیگر نیز به آن پیوستند.

این ایالات در مقابل نام ایالات متحده آمریکا،نام ایالات هم پیمان آمریکا بر خود نهادند و یکی از افسران خوش نام آمریکایی به نام جفرسون دیویس را به ریاست جمهوری  و شهر ریچموند،مرکز ایالت ویرجینیا را نیز به پایتختی برگزیدند،در همه ی این مدت جیمز بیوکنن،رئیس جمهور آمریکا،که در کار خود درمانده بود،عکس العملی نشان نمی داد،هنگامی که آبراهام لینکلن در ژانویه 1861 میلادی،مراسم تشریفات ریاست جمهوری را انجام می داد،در ایالات هم پیمان آمریکا نیز،روز 4 فوریه 1861 میلادی،جفرسون دیویس،سوگند وفاداری یاد کرد.

ایالات متحده آمریکا دو قسمت شد و جنگ میان برده داران و ضد برده داران،اجتناب ناپذیر می نمود،همین طور هم شد،زیرا 6 هفته بعد از ریاست جمهوری لینکلن،توپ های ارتش ایالات هم پیمان،یعنی ایالات جنوبی،در قلعه ی سامتر،که یک پایگاه نظامی دولتی در خلیج چارلستون بود،با شلیک خود شروع این جنگ را اعلام کردند،این جنگ همان جنگی است که در تاریخ،به نام جنگ های انفصال یا جنگ های داخلی 4 ساله،معروف شده است و این جنگ،جنگی بسیار وحشتناک و بی رحمانه بود…

چهارسال جنگ های انفصال

جنگ های انفصال آمریکا،جنگی بین سفید پوست ها بود به خاطر سیاه پوستان،جنگی که هیچ کس تصور آن را نمی کرد،تصور جنگ سیاه ها با سفیدها می رفت اما کسی تصور جنگ سفیدها را با یکدیگر به خاطر سیاه ها نمی کرد.

لینکلن که در آغاز ریاست جمهوری با چنین ماجرایی روبه رو شده بود،با شم سیاسی خاصی که داشت دانست استقلال آمریکا و آینده ی آمریکا و مردم آمریکا،در گروی پیروزی در این جنگ است،به هر قیمتی که شده و از هر راهی که شده،پس دستور بسیج سپاه داد و میلیون ها سفیدپوست و سیاه پوست،دست دوستی و کمک به سوی او دراز کردند،در تمام مدتی که لینکلن بسیج سپاه می کرد،جنوبی ها،پیروزی پشت پیروزی به دست می آوردند،آنها در هر شهری که پیروز می شدند،ابتدا مخالفان برده داری را به دار می آویختند و بعد برده ها را قطعه قطعه می کردند.

نقشه امروزی ایالات متحده آمریکا

نقشه امروزی ایالات متحده آمریکا

جنگ های انفصال به مدت چهار سال از 1861 تا 1865 میلادی،ادامه داشت،در تمام این مدت،لینکلن رئیس جمهور بود و با کمال قدرت،کشور از هم گسیخته ی خود را اداره کرد…ارتش شمالی ها که در ابتدا متحمل چند شکست شده بود،رفته رفته شکل گرفت و سازمان یافت،از آن موقع بود که شکست های جنوبی ها شروع شد،زیرا هم تعداد ایالات شمالی بیشتر بود و هم تعداد نفرات و سربازان ارتش شمالی،به عبارت بهتر چنانکه در نقشه ایالات متحده مشخص است،11 کشور یا ایالت برده دار در برابر همه ی آمریکا ایستاده بودند و آن کشورها یا ایالات عبارت بودند از:

1)تِنِسی   2)لوئیزیانا   3)تگزاس   4)آرکانزاس   5)می سی سی پی   6)آلاباما   7)جورجیا   8)فلوریدا   9)کارولینای شمالی   10)کارولینای جنوبی   11)ویرجینیا

لینکلن دوباره انتخاب شد

در گرماگرم این پیکار که آمریکایی ها،به خاطر برده ها یکدیگر را می کشتند،لینکلن اعلامیه ی آزادی بردگان را در اول ژوئیه 1862 میلادی،صادر کرد،در این اعلامیه،اصول بردگی در سراسر ممالک متحده ی آمریکا ملغی شد،به عنوان آنکه اهالی جنوب آمریکا با اتحادیه ی ایالات آمریکا مخالفت کرده و جنگ را به راه انداختند،غلامان و بردگان آن ایالات را نیز آزاد کرد،بدین ترتیب صدها هزار سیاه پوست که آزاد شده بودند به نفع شمالی ها دست به اسلحه بردند و کار بر جنوبی ها سخت تر شد،برای برده ها،از این جهت که جنوبی ها،دسته دسته سیاه پوستان را قتل عام می کردند و برای جنوبی ها از این نظر که سیاه پوستان نیز به تلافی آن همه فشار و صدمات دوران بردگی با کمال قساوت،نسبت به جنوبی ها عمل می کردند.

جنگ های انفصال آمریکا،کشته های زیادی داشت

جنگ های انفصال آمریکا،کشته های زیادی داشت

شهرها،دهاتها و نقاطی که در میدان جنگ قرار داشتند،مرتب دست به دست می شد،در اواخر جنگ بود که دوران ریاست جمهوری لینکلن تمام شد،ولی شمالی ها و عده ی زیادی از جنوبی ها،دوباره او را انتخاب کردند و این مساله ای بود که هیچ کس حتی،یک هزارم درصد هم،تصور آن را نمی کرد.

آغاز دوران دوم ریاست جمهوری آبراهام لینکلن،با پایان جنگ های داخلی مصادف بود،زیرا در 14 آوریل سال 1865 میلادی،ژنرال رابرت ادوارد لی،سردار بزرگ ایالات جنوبی،که از جمله مشهورترین سرداران آمریکا محسوب می شود،در جریان یک ملاقات دوستانه،شمشیر فرماندهی خود را به ژنرال یولیسیز گرانت،فرمانده ارتش ایالات شمالی،تسلیم کرد،این عمل یعنی تسلیم ایالات جنوبی به ایالات شمالی،به عبارت بهتر،پایان جنگ های انفصال،شکست خوردن برده داران از ضد برده داران و آزادی سیاه پوستان،اما حیف که این پیروزی اجتماعی به بهای یک شکست انفرادی تمام شد،شکست زندگی خود لینکلن،قهرمان آزادی سیاهان…

لینکلن را کشتند

روز جمعه،14 آوریل سال 1865 میلادی،ده روز بعد از آن که ژنرال لی به ژنرال گرانت تسلیم شد،لینکلن کشته شد و مرگ او در لُژ مخصوص تئاتری به نام فورد اتفاق افتاد،زیرا برده داران که بدین ترتیب همه چیز خود را از دست داده بودند،هنرپیشه ای به نام جان ویلکس بوث را مامور قتل رئیس جمهور محبوب آمریکا کردند،او نیز در حالی که لینکلن و همسرش،بی خیال مشغول تماشای صحنه ی نمایش بودند،از عقب با تپانچه،به مغز او شلیک کرد،زندگی آزادکننده ی سیاه پوستان پایان یافت و روز بعد ملت آمریکا در مرگ او،عزادار شد.

سیاهان گرچه از قید سلطه ی اربابان جنوبی آزاد شدند،اما سالها طول کشید تا توانستند آزادی های مختلفی را که سفیدها داشتند،یکایک با مبارزات مختلف به دست آورند که آخرین آنها،لایحه ی قانون مدنی بود که توسط لیندون جانسون،رئیس جمهور سابق آمریکا امضا شد،تازه هنوز هم سیاه پوستان آن طور که انتظار دارند،آزاد نیستند و با سفیدپوستان برابری ندارند،چرا که عادت قبیح نژادپرستی هنوز هم به قوت خودش باقیست و در همه جای دنیا نیز وجود دارد…به امید روزی که ارزش انسان ها را باطنشان تعیین کند نه صورت،ظاهر و رنگ پوستشان.

بازندگان جنگ با ترور لینکلن آزادی بخش،از او انتقام گرفتند

بازندگان جنگ با ترور لینکلن آزادی بخش،از او انتقام گرفتند

برچسب‌ها:, , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , ,