طابران؛شهر افسانه ها

طابران؛شهر افسانه ها
بهمن 16, 1401
129 بازدید

سرزمین طوس پهنه ی فرهنگی طوس،مطابق با حوضه ی آبریز کَشَف رود؛ناحیه ای به وسعت حدوداً هفده هزار کیلومتر مربع است که در میان دو رشته کوه هزارمسجد و بینالود استان خراسان رضوی قراردارد،وضعیت طبیعی و موقعیتِ سوق الجیشی (نظامی) ویژه،این سرزمین حاصلخیز را ازکهن ترین ایام به مکانی مهم و تاثیرگذار در معادلات تاریخی،فرهنگی […]

سرزمین طوس

پهنه ی فرهنگی طوس،مطابق با حوضه ی آبریز کَشَف رود؛ناحیه ای به وسعت حدوداً هفده هزار کیلومتر مربع است که در میان دو رشته کوه هزارمسجد و بینالود استان خراسان رضوی قراردارد،وضعیت طبیعی و موقعیتِ سوق الجیشی (نظامی) ویژه،این سرزمین حاصلخیز را ازکهن ترین ایام به مکانی مهم و تاثیرگذار در معادلات تاریخی،فرهنگی و سیاسی خراسان بزرگ تبدیل کرده و از اینرو،همواره مورد توجه اقوام مختلف  و همچنین مطمعِنظر سپاهیان کشورگشا بوده و رویدادهای فراوانی رادر طول تاریخ به خود دیده است،از جمله این رویدادها،فتح مصالحهِآمیز طوس بدست سپاهیان اسلام بود،در جریان این واقعه،ناحیه ی طوس درِنقش دروازه ی ورود اسلام و عرب به شمال شرق ایران و مناطق مجاور آن ظاهر گردید.

طوس در گذشته (البته منظور در قرن های اولیه ی هجری است) مشتمل بر چهار شهر اصلی:نوغان،رادْکان،تُرُغبَذ و طابْران بوده است. (در حال حاضر نوغان،شهر مشهد،رادکان،شهر رادکان،ترغبذ،شهر طرقبه و طابران،شهر طوس،نامیده می شوند.)

تقریباً در تمامی نوشته های اولیه ی اسلامی،”سناباد” به عنوان قریه ای با باغ های متعدد،در مجاورت شهر نوغان معرفی شده است،بر اساس تحقیقات انجام شده،در اواسط قرن دوم هجری،سناباد دارالحکومه طوس بوده و کاخ باشکوهی به سبک عمارت های اشرافی عهد ساسانی،در باغ حکومتی سناباد وجود داشته،که در اختیار “حُمَیْد بن قَحْطَبَة” (حُمَیْد بن قَحْطَبَة بن شَبیب طایی،از سرداران و امیران بزرگ اوایل حکومت عباسیان بود،او به همراه ابومسلم خراسانی و عده ای دیگر،در به قدرت رساندن عباسیان نقش مهمی داشت،وی در سال 147 هجری شمسی به فرمان منصور دوانیقی والی خراسان شد و در سال 155 هجری شمسی درگذشت) فرمانروای خراسان قرار داشت.

باغ و عمارت مذبور در سال 188 هجری شمسی،مدفنِ “هارون الرشید” (أبو جعفر هارون بن محمدالمهدی بن أبی جعفر المنصور،پنجمین خلیفه ی عباسی و پسر مهدی عباسی بود،دوران وی،عصر طلایی عباسیان،قلمداد می شود) شد و از سال 197 هجری شمسی با دفن پیکر مطهر امام علی بن موسی الرضا‹ع› به هسته ی مرکزیِ تشکیل و گسترش شهر مشهد تبدیل گردید،بنابراین کاخ حکومتی سناباد را می توان بقایای مکانی دانست که در صدر اسلام و قبل از آن،مرکزِ حکومتیِ ناحیه ی طوس بوده است.

تصور می شود در آغاز ورود اسلام به خراسان،سپاهیان و کوچ نشین های عرب،از جمله ” قبیله ی طَی” و “قوم بَنو تَمیم” در نزدیکی مقر حکومتی ولایت طوس ‹سناباد› اردوگاهی تشکیل داده اند که به تدریج،در قرن های اول و دوم هجری،با سناباد ادغام گردیده و بر جای آن نشسته و پس از دفن پیکر مقدس علی بن موسی الرضا(ع) ‹با عنوان ولیعهد خلیفه ی عباسی،که در آن زمان مامون،پسر هارون الرشید،بود› در کاخ حکومتی،تبدیل به شهرِ مرکزیِ ناحیه ی طوس،موسوم به نوغان،گردیده است.

رادکان و ترغبذ،هر دو از گذشته مناطقی دارای آب فراوان و علفزارهای سرسبز بوده اند که به منظور سکونت،اردوگاه جنگی و استراحتگاه لشکریان،شکارگاه و محل چرای احشام،مورد استفاده قرار می گرفته اند.

شهر طابران در فاصله ی حدوداً 24 کیلومتری شمال غرب نوغان و در کرانه ی شمالی کشف رود قرار داشته است،این شهر دارای چهار دروازه ی اصلی،به نام های:مرو،نیشابور،رودبار و رَزان بوده است،دروازه ی مرو که در ضلع شرقی طابران بوده،راه مردم را به سوی شهر مرو می گشوده است،دروازه ی نیشابور که در غرب شهر بوده،به سمت شهر نیشابور باز می شده،بزرگان حکومت،از این دروازه رفت و آمد می کرده اند،زیرا مسیر خروجی ارگ و کهن دژ حکومتی،از آنجا بوده است،به همین دلیل این دروازه کم تردد بوده ولی تجهیزات بیشتری داشته است،دروازه ی جنوبی،دروازه ی رودبار بوده که در ابتدای مسیر شهر نوغان قرار داشته و به خاطر مجاورت با کشف رود،به این اسم خوانده می شده است (رودبار،برابر با رودبَر یا اصطلاحاً،برِ رود،یعنی کنار رود،می باشد)،این دروازه مهمترین آنها بوده،زیرا به سمت کلان شهر طوس باز می شده،دروازه ی رزان هم در شمال شهر قرار داشته که ابتدای راه منتهی به روستای رزان و همچنین شهر باشکوه جرجان (گنبد کاووس امروزی) بوده است.

آنچه از بررسی های باستان شناسی و متون تاریخی برمی آید،این است که شهر طابران قدمتی فراتر از قرن های دوم و سوم هجری ندارد و شهرنشینی متمرکز در طابران،از قرن سوم هجری آغاز می شود (البته بر طبق تحقیقات مورخین،احتمالاً مردم طابران از ساکنین شهر طوسِ ساسانی و یا روستایی قدیمی به نام “کُنبار” در حوالی شهر طوسِ ساسانی،بوده اند که بعداً به طابران مهاجرت کرده اند) مردم طابران اکثراً ایرانی بودند،آنها به عیّاری،پهلوانی و ایران دوستی معروف بودند و گرایشات ملی خواهانه در آنها شدت داشت،اما عرب های سپاه اسلام،بیشتر ساکن شهر نوغان بودند،شهر طابران در قرن های 4 و 5 هجری در اوج رونق و شکوفایی خود بوده و به عنوان مرکز ولایت طوس،بر جایگاه نوغان نشسته بود.

در اینجا ذکر یک باور تاریخی اشتباه لازم است،بنایی که در شهر طوس کنونی با نام “بقعه هارونیه” وجود دارد (که گاهی با عنوان زندان هارون الرشید هم نام برده می شود) به هیچ عنوان ربطی به هارون الرشید،خلیفه ی عباسیان،ندارد و اصلاً این بنا در زمان وی،وجود نداشته و حدوداً پانصد و پنجاه سال بعد از مرگ او،ساخته شده است،زمان ساخت این بنا را به دوره ی تسلط حکومت شیعه مذهب سَربِداران،بر شهر طابران نسبت می دهند،یعنی حدوداً بین سالهای 734 تا 743 هجری شمسی،که برای گرامیداشت یکی از شیوخ بزرگ و گمنام طابران،این بنا را بر مزار وی ساخته اند،همچنین برخی این بنا را به مقبره یا خانقاه امام محمد غزالی (ابی‌حامد محمد بن محمد الغزالی الشافعی، ملقب به حجت الاسلام زین‌الدین الطوسی،فقیه و فیلسوف سنی مذهب اهل طابران بود،وی تالیفات بسیاری داشته و از بزرگان تصوف محسوب می شود) نسبت می دهند،با توجه به اینکه وی بین سال های 437 هجری شمسی تا 490 هجری شمسی،در قید حیات بوده،و همچنین مورخین،محل قبر او را در بیرون طابران و در گورستان آن،ذکر کرده اند،این نظریه مردود است،همچنین از نظر ریخت شناسی ساختمانِ این بنا،کارشناسان آن را به دوران پس از حمله ی مغول و دوران ایلخانی،نسبت می دهند،به علاوه اینکه،مغولان در طی حملات خود،تقریباً همیشه شهرها را ویران می کردند و امکان ندارد که این بنای باشکوه را اینطور سالم گذاشته باشند،بنابراین با توجه به این دلایل و البته دلایل دیگری که ذکر نشد،بنای معروف به هارونیه،مربوط به دوران حکومت سلسله ی سربداران است.

بقعه هارونیه

بنای هارونیه در شهر طوس فعلی

 

فردوسی طوسی؛احیاگر زبان فارسی

روستای کهن “پاژ” که زادگاه “ابوالقاسم فردوسی طوسی” بوده است،بر سر راه کاروانروی نوقان به کلات و دشت خاوران قرار داشته و جزء روستاهای شهر طابران محسوب می شده است،در حال حاضر خرابه های پاژ کهن به شکل دو تپه ی باستانی،بر جای مانده است،شواهد نشان می دهند که روستای پاژ،حداقل از صدر اسلام تا قرن هفتم هجری،مسکونی بوده و پس از آن متروک گردیده و اهالی آن،در روستای پاژ فعلی،ساکن شده اند.(روستای پاژ فعلی در 15 کیلومتری شمال مشهد،واقع در تقاطع جاده ی کلات و جاده ی سد کارده است،البته فاصله ی روستای فعلی با محل روستای پاژ کهن،بسیار کم است.)

فردوسی،شاعر شاهنامه،را بزرگترین سراینده ی پارسی گو دانسته اند،همچنین به گفته ی اساتید ادبیات فارسی،شاهنامه ی فردوسی،بزرگترین رزم نامه ی جهان است که دربردارنده ی تاریخ دنیای باستان نیز می باشد،درباره ی نام اصلی فردوسی در میان مورخین،تردید است،اما احتمالاً نام وی،”حسن بن علی” بوده باشد،در مورد سال ولادت او،اختلاف نظر وجود دارد،اما به احتمال زیاد وی در سال 319 هجری شمسی،متولد شده است،این مسئله در مورد سال وفات او هم صادق است،ولی احتمالاً در سال 399 هجری شمسی و در سن هشتاد سالگی بوده است.

فردوسی در میان خانواده ای از دهقانان که ثروت و زمین های موروثی داشتند،دیده به جهان گشود،از دوران کودکی و نوجوانی وی،اطلاعات دقیقی در دست نیست،همچنین از پدر،مادر و همسر او،تنها موردی که می توان با اطمینان از آن سخن گفت،درباره ی پسر فردوسی است که در زمان حیات او،از دنیا رفته و باعث دل شکستگی وی شده،طوری که در شاهنامه،هجده بیت را در غم از دست دادن پسرش،سروده است:

مرا سال بگذشت برشصت و پنج

نه نیکو بود گر بیازم به گنج

مگر بهره بر گیرم از پند خویش

بر اندیشم از مرگ فرزند خویش

مرا بود نوبت برفت آن جوان

ز دردش منم چون تن بی‌روان

شتابم همی تا مگر یابمش

چویابم به بیغاره بشتابمش

که نوبت مرا به بی‌کام من

چرا رفتی و بردی آرام من

ز بدها تو بودی مرا دستگیر

چرا چاره جستی ز همراه پیر

مگر همرهان جوان یافتی

که از پیش من تیز بشتافتی

جوان را چو شد سال برسی و هفت

نه بر آرزو یافت گیتی برفت

همی‌بود همواره با من درشت

برآشفت و یکباره بنمود پشت

برفت و غم و رنجش ایدر بماند

دل و دیدهٔ من به خون درنشاند

کنون او سوی روشنایی رسید

پدر را همی جای خواهد گزید

برآمد چنین روزگار دراز

کزان همرهان کس نگشتند باز

همانا مرا چشم دارد همی

ز دیر آمدن خشم دارد همی

ورا سال سی بد مرا شصت و هفت

نپرسید زین پیر و تنها برفت

وی اندر شتاب و من اندر درنگ

ز کردارها تا چه آید به چنگ

روان تو دارنده روشن کناد

خرد پیش جان تو جوشن کناد

همی‌خواهم از کردگار جهان

ز روزی ده آشکار و نهان

که یکسر ببخشد گناه مرا

درخشان کند تیره گاه مرا

نظامی عَروضی هم از دختر فردوسی و اینکه بعد از مرگ پدرش،زنده بوده،خبر می دهد.

مطالعه در زندگانی فردوسی،که بیشتر بر پایه ی ابیات پیوسته و گسسته ی شاهنامه صورت گرفته است،نشان می دهد که او در ایام جوانی،دهقان زاده ای آزاده،سرفراز،پای بند به ارزش های دینی،اخلاقی و مدافع فرهنگ ایرانی بوده است،در دین و مذهب او شک و تردیدی نیست،همه ی پژوهشگران او را مسلمان و پیروی مذهب شیعه دانسته اند و خود او در شاهنامه بر باورهای دینی و مذهبی اش،تاکید نموده است،در دینداری نیز آزادگی دارد و دیگران را در باورهای خویش آزاد می داند،از بی حرمتی و تحقیر ادیان و مذاهب پرهیز می کند،دین را بیشتر از جنبه ی فطری تبلیغ می کند و همگان را به هدف نهایی دین،که کمال انسانی است،فرا می خواند.

از دقت در ساختار زبانی و بافت تاریخی-فرهنگی شاهنامه،می توان دریافت که فردوسی در دوران پرورش و بالندگی خویش،از راه مطالعه و ژرف نگری در سروده ها و نوشته های پیشینیان خود،سرمایه ی کلانی اندوخته،که در آینده دست مایه ی او در سرایش شاهنامه شده است،همچنین از شاهنامه استنباط می شود که فردوسی با زبان عربی،دیوان های شاعران عرب و نیز زبان پهلوی،آشنا بوده است.

او آغاز زندگی را در روزگار سامانیان و هم‌زمان با جنبش استقلال‌خواهی و هویت‌طلبی در میان ایرانیان سپری کرد،خراسان و سرزمین های فرارود،مرکز این جنبش بود،شاهان سامانی با پشتیبانی از زبان فارسی، عصری درخشان را برای پرورش زبان و اندیشه ی ایرانی آماده ساختند،شاعران و نویسندگان زیادی،با آفرینش های ادبی خود،توانستند زبان فارسی را،که توانسته بود در برابر زبان عربی پایدار بماند،نیروی تازه ای ببخشند و سرانجام آن را حفظ کنند،فردوسی نیز از کودکی در این چنین محیطی رشد کرد و خودش رهروی بی بدیل این راه شد.

شاهنامه فردوسی؛اثر جاودان

منبع اصلی فردوسی در سرایش شاهنامه،کتابی بود که پیش از او و البته به نثر نوشته شده بود،با عنوان “شاهنامه ابومنصوری”،در سال 336 هجری شمسی و در عصر سامانیان،ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی،که در آن دوران حاکم طوس بود،دستور نگارش این کتاب را داد و همچنین سرمایه ی لازم برای انجام آن را تامین کرد،این کتاب به دست وزیر وی،ابومنصور مَعْمَری،نوشته شد،موضوع آن،داستان ها و روایات تاریخی ایرانِ پیش از اسلام بود.

ابومنصور محمد بن عبدالرزاق، دستور داد تا تاریخ ایران را،که بعد از سقوط ساسانیان،در آشفته‌ بازار گیر و بندها از بین رفته و به صورت مضبوط و جامع در دسترس نبود،از منابع کتبی و شفاهی گرد آورند.

در خود متن مقدمه، از چهار فرد به نام‌های “ماخ پیر خراسانی” از هرات،“یزدانداد پسر شاپور” از سیستان،”شاهوی خورشید پسر بهرام” از نیشابور و “شادان پسر بُرزین” از طوس،به عنوان راویان داستان‌های شاهنامه ابومنصوری نام برده شده‌است.

ابو منصور محمد بن احمد طوسی (زاده شده پس از 310 هجری شمسی، درگذشته میان 356 تا 358 هجری شمسی) با تخلص “دقیقی” از نخستین کسانی بود که پیش از فردوسی تلاش کرد داستان‌های ملی ایران را به شعر درآورد،او از پیشگامان حماسه‌سرایی به زبان فارسی است.

دقیقی با دربار شاهان سامانی در پیوند بود و به تشویق “نوح بن منصور” سامانی به نظم درآوردن شاهنامه ابومنصوری را آغاز کرد،اما بعد از سرودن هزار بیت و پیش از آنکه آن را به پایان برساند، به دست غلام خود کشته شد.

فردوسی در شاهنامه ی خود،داستان زندگی دقیقی را به کوتاهی نقل کرده و هزار بیتی که وی سروده را هم،با ذکر نام شاعر آن،در اوایل شاهنامه ی خویش گنجانده و بدین‌گونه از محو شدن آن‌ در گذر تاریخ،جلوگیری کرده است.

گفته می شود،فردوسی که آوازه ی دقیقی و اشعارش را شنیده بود،تصمیم گرفت کار شاعر جوان دربارِ سامانی را به پایان برد،یک نسخه از اشعار وی به دست فردوسی رسیده بود،اما فردوسی برای به نظم درآوردن شاهنامه ی ابومنصوری به اصل آن کتاب احتیاج داشت،او برای یافتن این کتاب به “بخارا” که پایتخت سامانیان بود،سفر کرد،احتمالاً شاهنامه ی ابومنصوری در کتابخانه ی دربار سامانی نگهداری می شده و مورد استفاده ی دقیقی بوده است،در هر صورت فردوسی در سفر به بخارا،موفق نشد این کتاب را به دست بیاورد،اما در بازگشت به طوس،یکی از دوستداران وی به نام “امیرَک منصور” نسخه ای از آن را در اختیار فردوسی گذاشت،امیرک منصور،پسر ابومنصور محمد بن عبدالرزاق-بانی شاهنامه ی ابومنصوری-بود.

احتمالاً سال آغاز سرودن شاهنامه،حدود 359 هجری شمسی و سال پایان آن،حدود 389 هجری شمسی بوده است،در سال 378 هجری شمسی،حکومت سامانیان سقوط کرد و “سلطان محمود” غزنوی بر جایگاه آنها،تکیه زد.

فردوسی که تقریباً همه ی اندوخته اش را در راه به نظم درآوردن حماسه ی ملی ایران از کف داده بود و از رنج تهیدستی،کاسه ی صبرش لبریز شده بود،در شصت و پنج سالگی،تصمیم گرفت شاهنامه را به سلطان محمود غزنوی تقدیم کند،بنابراین به غزنه و دربار وی رفت،اما سلطان محمود به وی توجهی نکرد و صله ای هم به او نداد،مورخین،یکی از علل آن را شیعه بودن فردوسی دانسته اند،که از نظر محمودِ متعصّبِ سنی مذهب،در زمره ی بزرگترین گناهان و جنایات بود،دلیل دیگر آن،اظهار محبت شدید فردوسی نسبت به ایران قدیم و پادشاهان بزرگ عجم بود که گویا محمود خود را از همه ی آنها بالاتر می دید و به خوی ترکانه ی خود با نژاد ایرانی و افتخارات او دشمنی می ورزید و ظاهراً از دشنام های شاهنامه به تورانیان،خاطری آزرده داشت،البته بدگویی دشمنان از فردوسی در نزد سلطان محمود نیز،احتمالاً در این محرومیت،نقش داشته است.

سرانجام فردوسی به طوس برگشت و با خاطری پریشان و افسرده،زندگی خود را همراه با فقر و تنگدستی،ادامه داد،سلطان محمود،تا آخر عمر وی،با او از سرِ مهر،نیامد.

موضوع شاهنامه،تاریخِ ایران قدیم،از آغاز تمدن نژاد ایرانی تا ظهور اسلام است،رایج ترین تقسیم بندی شاهنامه،تقسیم بندی به سه دوره ی اساطیری،پهلوانی و تاریخی است،دوره ی اساطیری،عهد کیومرث،هوشنگ،طهمورِث،جمشید و ضحّاک تا ظهور فریدون را در بر می گیرد،دوره ی پهلوانی از قیام کاوه ی آهنگر آغاز می شود و با قتل رستم و سلطنت بهمن،پسر اسفندیار،پایان می پذیرد،این بخش،از مهمترین و بهترین بخش های شاهنامه و قسمت واقعی حماسه ی ملّی ایران است و پهلوانی ترینِ این قسمت،عهد کیان تا پایان سلطنت گُشتاسب است،علت این امتیاز،دخالت رستم در جنگ هاست،سومین قسمت شاهنامه که دوره ی تاریخی است،دوره ای است که  اَعمال و اشخاص تاریخی،جایگزین کارهای غیرعادی،پهلوانان خیالی و داستان های خارق العاده می شود،مقدمات این دوره از عهد بهمن آغاز می شود،بهمن،لقبِ اردشیر و عنوانِ درازدست می یابد و یادآور اردشیرِ درازدست،پادشاه هخامنشی می شود.

نبرد رستم با اژدها

نبرد رستم با اژدها اثر استاد فرشچیان

دوره ی واقعی تاریخی شاهنامه،از عهد دارایِ دارایان،که همان داریوش سوم،آخرین پادشاه هخامنشی است،شروع می شود،ولی پس از اسکندر که داریوش سوم را مغلوب و مقهور خود کرد،سلوکیان را یکباره فراموش کرده و از اشکانیان که فردوسی جز نام نشنیده و در نامه ی خسروان ندیده،ذکری به میان نیاورده است.

تعداد ابیات شاهنامه که با قاطعیت می توان گفت،خود فردوسی آنها را سروده،حدوداً پنجاه هزار بیت است،چرا که بعد از فوت او،افراد دیگری،اشعاری را سروده اند و به نام فردوسی به شاهنامه ی وی اضافه کرده اند،اشعار شاهنامه در قالبِ مثنوی و در بحر تقارب یا متقارب و بر وزن:فعولن/فعولن/فعول/فعول یا فَعَلْ سروده شده است.

آوازه ی فردوسی طوسی و شاهنامه اش در همه جای جهان پیچیده و مورد ستایش قرار گرفته است، شاهنامه به بیشتر زبان های دنیا ترجمه شده،اساتید ادبیات جهان،شاهنامه را یکی از پنج اثر جاودانه ی ادبیات حماسی می دانند،ساختار و درون مایه ی شاهنامه،از یکپارچگی و انسجامی شگفت انگیز برخوردار است و هرچند که هر داستان و روایت و رویدادی در چهارچوب خود مستقل و جدا می نماید،رشته ای یگانه،همه ی این بخشها و جزء ها را به هم پیوند می دهد و دریافتی یگانه از کل منظومه در ذهن خواننده،پدید می آورد،شاهنامه گزارش و روایت ساده ی رویدادهای دوران باستان در خطی تاریخ گونه نیست،بلکه بازآفرینی شاعرانه ی زندگانی و فرهنگ ایرانیان دیرینه است،در گفتارها و کردارهای انبوهِ نقش ورزان این حماسه،از هر گروه و تبار و قومی.

از دیدگاه زبانی نیز ارزش و اهمیت شاهنامه،کمتر از جنبه های دیگر آن نیست و پایداری و توانگر شدن زبان فارسی دَری،بیش از هر اثر دیگری بر پشتوانه و گنجینه ی عظیمی همچون منظومه ی فردوسی تکیه داشته و دارد.

شاهنامه تنها جلوه گاه گفتار و کردار شهریاران و پهلوانان ایران باستان نیست،بلکه گنجینه ای بس گرانبها از رهنمودها و اندرزهای اخلاقی و حکمتهای ناب زندگانی نیز هست و انسان را دعوت به خردورزی،مهربانی،آزادگی،شرافت و جز آنها می کند.

پس از مرگ فردوسی،واعظِ شهر به دلیل اینکه فردوسی رافضی (شیعه) بود،از خاکسپاری او در گورستان مسلمانان جلوگیری کرد و به ناچار پیکر آن مرد بزرگ و میهن پرست را در باغ خودش،در شهر طابران و در نزدیکی دروازه ی رزان،به خاک سپردند.

آرامگاه فردوسی طوسی

آرامگاه ابوالقاسم فردوسی طوسی

شاهنامه ی فردوسی زبان فارسی را که تحت تاثیر زبان عربی،یعنی زبان فاتحان ایران،قرار گرفته بود،زنده کرد و از فراموش شدن آن در گذر تاریخ،جلوگیری نمود،در بسیاری از کشورگشایی ها،در طول تاریخ پیش آمده بود که زبان اولیه ی مردم مغلوب،بعد از مدتی،به زبان کشور غالب،تغییر یافته بود،مانند زبان مردم عراق،لبنان،مصر،سوریه و چند کشور دیگر که بعد از فتح شدن توسط اعراب سپاه اسلام،به عربی تغییر یافت،یا زبان مردم آذربایجان و بیزانس که بعد از غلبه ی ترکان سلجوقی،به ترکی دگرگون شد و یا زبان بومی مردم قاره ی آمریکا،که بعد از اشغال شدن توسط اسپانیایی ها،فرانسوی ها،انگلیسی ها و چند کشور دیگر،به زبان همان کشور،تغییر یافت…البته دلایل دیگری هم برای تغییر نکردن زبان فارسی به عربی وجود داشت که در این مقوله نمی گنجد.

اشعار فردوسی،بر بسیاری از شعرای بعد از وی تاثیر عمیقی گذاشت،شاعرانی مثل مولوی،حافظ،سعدی،سنایی و… مشخصاً شاهنامه را از نظر گذرانده و از آن الهام گرفته بودند،نشانه ی آن هم این است که در اشعارشان از اسامی شخصیت های آن استفاده کرده اند،برای مثال:

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او

آن نور روی موسی عمرانم آرزوست    (مولوی)

♣♣♣

سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چو گُل

شاه تُرکان فارغ است از حال ما کو رستمی

در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست

ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی    (حافظ)

♣♣♣

اینکه در شهنامه‌ها آورده‌اند

رستم و رویینه‌تن اسفندیار

تا بدانند این خداوندان ملک

کز بسی خلق است دنیا یادگار    (سعدی)

♣♣♣

رخت از در همرنگان بردار و به یکسو نه

وندر بر همدردان خر پشته و طارم زن

در مجلس مستوران وندر صف رنجوران

هم جام چو رستم کش هم تیغ چو رستم زن    (سنایی)

سنایی

ابوالمَجد مَجدود بن آدم سنایی غزنوی

مولوی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی

حافظ

خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین محمد شیرازی متخلص به حافظ

سعدی

ابومحمّد مُشرف‌الدین مُصلِح بن عبدالله بن مشرّف متخلص به سعدی

همچنین به خاطر شهرت جهانی فردوسی،شاعران غیرایرانی هم وی را ستوده اند و از او،الهام گرفته اند،مانند گوته از آلمان،ژوکوفْسْکی از روسیه،ویکتور هوگو از فرانسه،فرانسوا کوپه از فرانسه،یان ریپکا از چک،مَتیو آرنولد از انگلستان و …

اثر زیبای فردوسی از کوپه،شهرت زیادی در دنیا دارد،ترجمه ی آن از این قرار است:

«تیمور لنگ، فاتح ایران و هند، گاه سوار بر اسبی که لگامی زرین داشت،سرگرم اندیشه­ های دور و دراز خود،از میدان جنگ به گورستان می­ رفت و از اسب پیاده می­ شد و تنها در میان قبرها به گردش می­ پرداخت و هرگاه بر مزار یکی از نیاکان خود یا شاعری بزرگ، سرداری دلاور و دانشمندی نام دار می­ گذشت، سر فرود می­ آورد و مزار او را می ­بوسید.

تیمور پس از آن که شهر طوس را گشود، فرمان داد که از کشتار مردم آن دست بردارند؛ زیرا فردوسی،شاعر ایرانی، روزگار خود را در آن به سر برده بود،آن گاه تیمور بر سر مزار او شتافت و چون جذبه ه­ای اسرارآمیز او را به سوی فردوسی می­ کشید، خواست که قبرش را بگشایند:

«مزار شاعر غرق در گُل بود».

تیمور در اندیشه شد که پس از مرگ، مزار کشور گشایی چون او چگونه خواهد بود،پس، از راه قَرا­قُروم به سوی تاتار،آنجا که نیای بزرگش، چنگیز، در معبدی آهنین آرمیده است،روی آورد.

در برابر زائر نامدار که زانو بر زمین زده و سر فرود آورده بود، سنگ بزرگی را که بر گور فاتح چین نهاده بودند، برداشتند،ولی تیمور ناگهان برخود لرزید و روی برگردانید:

« گور ستمگر غرق در خون بود »

فرانسوا کوپه

فرانسوا کوپه؛شاعر فرانسوی (1908_1842 میلادی)

♣♣♣

نمونه ای از اشعار زیبای فردوسی در شاهنامه:

که ایران چو باغیست خُرّم بهار

شکفته همیشه گل کامگار

پر از نرگس و نار و سیب و بهی

چو پالیز گردد ز مردم تهی

سِپَرغَم یکایک ز بُن برکنند

همه شاخ نار و بهی بشکنند

سپاه و سلیحست دیوار اوی

به پرچینش بر نیزه‌ها خار اوی

اگر بفگنی خیره دیوار باغ

چه باغ و چه دشت و چه دریا چه راغ

نگر تا تو دیوار او نفگنی

دل و پشت ایرانیان نشکنی

کزان پس بود غارت و تاختن

خروش سواران و کین آختن

زن و کودک و بوم ایرانیان

به اندیشهٔ بد منه در میان

چو سالی چنین بر تو بر بگذرد

خردمند خواند تو را بی‌خرد

 

سیمرغ

سیمرغ؛پرنده ای افسانه ای در ادبیات ایران است

برچسب‌ها:, , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , ,