داستانهای آموزنده-قسمت اول

داستانهای آموزنده-قسمت اول
آبان 30, 1401
105 بازدید

اخلاص کامل ابوجعفر خثعمی که یکی از اصحاب امام جعفر صادق (ع) است حکایت کند: روزی حضرت صادق (ع) کیسه ای که مقدار پنجاه دینار در آن بود، تحویل من داد و فرمود: این ها را تحویل فلان سید بنی هاشم بده؛ و به او نگو توسّط چه کسی ارسال شده است. خثعمی گوید: هنگامی […]

اخلاص کامل

ابوجعفر خثعمی که یکی از اصحاب امام جعفر صادق (ع) است حکایت کند:

روزی حضرت صادق (ع) کیسه ای که مقدار پنجاه دینار در آن بود، تحویل من داد و فرمود: این ها را تحویل فلان سید بنی هاشم بده؛ و به او نگو توسّط چه کسی ارسال شده است.

خثعمی گوید: هنگامی که نزد آن شخص تهی دست رسیدم و کیسه پول را تحویل او دادم، پرسید: این پول از طرف چه کسی برای من فرستاده شده است؟

و سپس گفت: خداوند جزای خیرش دهد. صاحب این کیسه، هرچند وقت یک بار، مقدار پولی را برای ما می فرستد و ما زندگی خود را با آن تامین و سپری می کنیم، ولیکن جعفر صادق با آن همه ثروتی که دارد، توجّهی به ما ندارد و چیزی برای ما نمی فرستد، و هرگز به یاد ما فقراء نیست!

♣♣♣

سبک شمردن دیگران هرگز

امام صادق (ع) به همراه بعضی از اصحاب و دوستان خود، برای انجام مناسک حجّ خانه خدا، به سوی مکه معظّمه حرکت کردند.

در مسیر راه، جهت استراحت در محلّی فرود آمدند، آن گاه حضرت به بعضی از افراد حاضر فرمود: چرا شما ما را سبک و بی ارزش می کنید؟

یکی از افراد از جا برخاست و گفت: یاابن رسول اللّه! به خداوند پناه می بریم از این که خواسته باشیم به شما بی اعتنائی و توهینی کرده و یا دستورات شما را عمل نکرده باشیم.

حضرت صادق (ع) فرمود: چرا، تو خودت یکی از آن اشخاص هستی

آن شخص گفت: پناه به خدا، من هیچ جسارت و توهینی نکرده ام.

حضرت فرمود: وای بر حالت، در بین راه که می آمدی در نزدیکی جُحفه، تو با آن شخصی که می گفت: مرا سوار کنید و با خود ببرید، چه کردی؟

و سپس حضرت افزود: سوگند به خدا، تو برای خود کسر شأن دانستی، و حتّی سر خود را بالا نکردی؛ و او را سبک شمردی و با حالت بی اعتنائی از کنار او رد شدی! و سپس حضرت در ادامه فرمایش خود افزود: هرکس به یک فرد مؤمن بی اعتنائی و بی حرمتی کند، در حقیقت نسبت به ما بی اعتنائی کرده است؛ و حرمت و حقّ خدا را ضایع گردانیده.

♣♣♣

با حسن معاشرت به اسلام دعوت کنید

حضرت صادق (ع ) فرمود:مردی از کفار اهل کتاب (ذمی) در راه رفیق امیرالمؤمنین (ع) گردید، ایشان را نمی شناخت،پرسید کجا می روی؟ حضرت فرمود به کوفه،هنگامی که بر سر دو راهی رسیدند ذمی خواست از راه دیگر برود حضرت مقداری او را همراهی نمود،ذمی گفت: شما که خیال کوفه داشتید برای چه از این راه می آئید، مگر نمی دانید راه کوفه از این طرف نیست؟

فرمود می دانم ولی دستور پیغمبر ما است که نیکو رفاقت و مصاحبت کردن به این است که رفیق خود را مقداری همراهی و مشایعت کنند،من از این جهت با تو آمدم. مرد ذمی گفت: شیفته اخلاق نیک اسلام شدم و کسانی که پیروی این دین را نموده اند،من شما را گواه می گیرم که به اسلام وارد شدم… و همانجا اسلام آورد.

♣♣♣

پاسخ نیکی

انس بن مالک گوید:

یکی از کنیزان امام حسن مجتبی (ع) شاخه ی گلی را به آن حضرت اهدا کرد،امام (ع) آن گل را گرفت و به او فرمود: تو را در راه خدا آزاد کردم.

من به حضرت گفتم: ای پسر رسول خدا،آیا به راستی به خاطر اهدای یک شاخه گل ناچیز، او را آزاد کردید؟ امام (ع) فرمود: نهایت بخشش آن است که تمام هستی خود را ببخشی و آن کنیز از مال دنیا جز آن شاخه ی گل را نداشت،خداوند در قرآنش فرموده: « وَ إذا حُییتُمْ بِتَحِیهٍ فَحَیوا بِأحْسَنِ مِنْها اَوْ رُدُّها »(سوره نساء؛آیه 86) هر گاه کسی به شما تحییت گوید او را همان گونه و بلکه بهتر پاسخ دهید،لذا پاسخ بهترِ بخشش او، همان آزاد کردنش بود.

♣♣♣

 خرما با هسته

روزی پیامبر(ص) و امام علی(ع) نشسته بودند و دور هم خرما می‌خوردند، پیامبر هسته خرماهایش را یواشکی می‌گذاشت جلوی امام علی(ع)،بعد از مدتی پیامبر رو به امام علی(ع) کردند و فرمودند: پرخور کسی است که هسته خرمای بیشتری جلویش باشد.

همه نگاه کردند، دیدند جلوی امام علی(ع) از همه بیشتر هسته خرما بود.

امام علی(ع) فرمود: ولی من فکر می‌کنم پرخور کسی است که خرماهایش را با هسته خورده.

همه نگاه کردند،جلوی پیامبر(ص) هسته خرمایی نبود،سپس همه خندیدند.

♣♣♣

جریان حضرت علی علیه السلام و قصاب

 

روزى حضرت امیرالمؤمنین على (ع) از جلوى مغازه قصّابى كه داراى گوشت‌هاى خوبى بود عبور نمود، همین كه چشم قصّاب به آن حضرت افتاد، عرضه داشت: یا امیرالمؤمنین،گوشت خوب و مناسبى آورده ام، مقدارى از آن را براى منزل خریدارى نمائید.
امام على علیه السلام فرمود: پولی همراه خود ندارم، قصّاب گفت: مشكلى نیست، من بابت پول آن صبر مى‌كنم؛ و هر موقع توانستید پولش را بیاورید.
حضرت فرمود: خیر، من نسبت به خرید گوشت صبر مى‌نمایم؛ و نسیه نمى‌خرم.

و بدون آن كه گوشت خریدارى نماید به حركت خود ادامه داد و رفت.

♣♣♣

رعایت عدالت

 

امام جعفر صادق (ع) حكایت می‌فرماید:
روزى امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام به غلام خود، قنبر دستور داد تا بر شخصى كه محكوم به حدّ شلاّق بود، هشتاد ضربه شلاّق بزند.

قنبر چون ناراحت و عصبانى بود؛ سه شلاّق، بیشتر از هشتاد ضربه بر او وارد ساخت.
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام شلاّق را از دست قنبر گرفت و سه ضربه شلاّق بر او زد.
شایان ذکر است حضرت علی علیه السلام بسیار زیاد به رعایت حقوق دیگران توجه داشتند و در این امر به این که فرد خطاکار از نزدیکان و اصحابم هست نگاه نمی‌کردند. هر کس برخلاف عدالت عمل می‌کرد باید مجازات می‌شد و هر کس که حقی را پایمال می‌نمود باید تقاص پس می‌داد. پس این عمل عین عدالت و مهربانی امیرالمومنین بود.

♣♣♣

زهد مولای متقیان

 

سوید بن غفله می گوید: «زمانی که مردم به خلافت با امیرمؤمنان علی(ع) بیعت کرده بودند، روزی خدمت ایشان شرف یاب شدم،دیدم روی حصیر کوچکی نشسته است،در آن خانه جز آن حصیر چیز دیگری نبود.

عرض کردم: یا علی،بیت المال در اختیار شما است، در این خانه جز این حصیر چیزی دیگر از لوازم یافت نمی شود!

فرمود: سوید بن غفله،عاقل در مسافرخانه و خانه ای که باید از آنجا نقل مکان کند، تهیه وسایل نمی نماید،ما خانه امن و راحتی داریم که بهترین اسباب خود را به آنجا نقل می دهیم،به زودی من به سوی آن خانه رهسپار خواهم شد.

♣♣♣

عدالت علی (ع)، مرد مسیحی را مسلمان کرد

در زمان خلافت امام على (ع) در کوفه، زره آن حضرت گم شد،پس از چندى در نزد یک مرد مسیحى پیدا گردید،امام على (ع) او را به محضر قاضى برد و اقامه دعوى کرد که این زره از آن من است، نه آن را فروخته‏‌ام و نه به کسى بخشیده‏‌ام و اکنون آن را در نزد این مرد یافته‏‌ام.

قاضى به مسیحى گفت: خلیفه ادعاى خود را اظهار کرد، تو چه مى‏‌گویى؟

او گفت: این زره مال خود من است و درعین‌حال گفته مقام خلافت را تکذیب نمى‏‌کنم (ممکن است خلیفه اشتباه کرده باشد)

قاضى رو کرد به امام على (ع) و گفت: تو مدعى هستى و این شخص منکر است، علی‌هذا بر تو است که شاهد بر مدعاى خود بیاورى.

على (ع) خندید و فرمود: قاضى راست مى‌‏گوید، اکنون مى‌‏بایست که من شاهد بیاورم، ولى من شاهد ندارم.

قاضى روى این اصل که مدعى شاهد ندارد، به نفع مسیحى حکم کرد و او هم زره را برداشت و روان شد.
مرد مسیحى که خود بهتر مى‏‌دانست که زره مال کیست، پس‌ازآنکه چند گامى پیمود وجدانش مرتعش شد و برگشت،سپس گفت: این طرز حکومت و رفتار از نوع رفتارهاى بشر عادى نیست، از نوع حکومت انبیاست و اقرار کرد که زره از على (ع) است.

طولى نکشید او را دیدند مسلمان شده و با شوق و ایمان در زیر پرچم على (ع) در جنگ نهروان مى‏‌جنگد.

♣♣♣

کار و تلاش از نگاه پیامبر

روزى پیامبر صلى الله علیه و آله با اصحاب خود نشسته بودند،پیامبر جوان نیرومندى را دید که اول صبح مشغول کار و تلاش مى باشد.

بعضى از حاضران گفتند: این شایسته تمجید و ستایش بود، اگر نیروى جوانى خود را در راه خدا به کار مى انداخت.

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: چنین نگویید، اگر این جوان کار مى کند تا نیازمندی هاى خود را تامین کند و از دیگران بى نیاز گردد، در راه خدا گام برداشته و همچنین اگر به نفع پدر و مادر ناتوان و کودکان خردسالش کار کند و آنها را از مردم بى نیاز سازد، باز هم در راه خدا قدم برداشته است.

♣♣♣

تعلیم و تعلم

در شهر مدینه روزى پیامبر صلى الله علیه و آله وارد مسجد گردید، چشمش به دو اجتماع افتاد که در دو دسته تشکیل شده بودند و هر دسته اى حلقه اى تشکیل داده و سرگرم بودند؛ یک دسته به عبادت و ذکر خدا، و دسته اى به تعلیم و تعلم و یاد دادن و یاد گرفتن سرگرم و مشغول بودند.

حضرت از دیدن هر دو دسته مسرور و خرسند گردید و به همراهانش فرمود: این هر دو دسته کار نیک نموده و بر خیر و سعادتند،لکن من براى دانا کردن و دانا شدن مردم فرستاده شده و مبعوث گشته ام .

پس خودش به طرف همان دسته که به تعلیم و تعلم اشتغال داشتند، رفت و در حلقه آنان نشست.

♣♣♣

مهربانی با حیوانات

عبدالرحمان بن عبدالله ، اظهار مى دارد: در حال مسافرت ، در خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله بودیم،چشمم به حمره اى (پرنده اى همانند گنجشک ) افتاد که دو جوجه با خود داشت،ما جوجه هایش را برداشتیم،حمره آمده و در اطراف ما بال و پر مى زد.

هنگامى که رسول اکرم صلى الله علیه و آله مطلع گردید فرمود: چه کسى نسبت به جوجه های این پرنده ، مرتکب خلاف شده؟ جوجه هایش را به وى برگردانید.

♣♣♣

رعایت حقوق دیگران

ابو ایوب انصارى ، میزبان پیامبر صلى الله علیه و آله در مدینه مى گوید: شبى براى پیامبر صلى الله علیه و آله غذایى همراه پیاز و سیر آماده کردیم و به حضور ایشان بردیم .

آن حضرت از غذا نخورد، و آن را رد کرد.

ما جاى انگشتان آن حضرت را در آن غذا ندیدیم، من بى تابانه به حضور آن حضرت رفتم و عرض کردم : پدر و مادرم به فدایت،چرا از غذا نخوردى ، و جاى دست شما در آن غذا نبود، تا با خوردن آن قسمت،طلب برکت کنیم؟

در پاسخ فرمود: آرى ، غذاى امروز سیر داشت و چون من در اجتماع شرکت مى کنم و مردم از نزدیک با من تماس مى گیرند و با من سخن مى گویند، از خوردن غذا، معذورم .

ما آن غذا را خوردیم ، و از آن پس چنان غذایى براى پیامبر صلى الله علیه و آله آماده نکردیم.

♣♣♣

رفتارى شگفت آور با رئیس منافقان

عبداللّه بن اُبَى که ریاست منافقان مدینه را به عهده داشت خود و یارانش از هیچ گونه آزارى نسبت به پیامبر صلى الله علیه وآله و مسلمانان فروگذارى نکردند،پیوسته بر ضد اسلام و مسلمانان و به نفع دشمنان جاسوسى و خبرچینى مى کردند،بر نفاق خود آن چنان اصرار و پافشارى مى ورزیدند که بارها آیاتى در قرآن مجید درباره وضع ناهنجار آنان و محرومیتشان از رحمت حق و کیفیت عذابشان در قیامت نازل شد.

ولى آن بى خبران غافل و بى دردان جاهل ، دست از نفاق برنداشتند و تن به توبه و انابه ندادند .

عبداللّه بن ابى پس از بازگشت رسول خدا (صلى الله علیه وآله) از تبوک در دهه سوم ماه شوال به سختى بیمار شد و در مسیر مرگ قرار گرفت .

بر پایه ( یُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَیِّتِ )، فرزندش ، مؤمنى صادق و مسلمانى پاک دل و جوانى شایسته و لایق و مورد محبت پیامبر (صلى الله علیه وآله) و مسلمانان بود .

او از باب ( وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً ) به عنوان فریضه دینى و تکلیف ایمانى همه روزه به عیادت پدر مى آمد و به جان به او خدمت مى کرد و به پرستارى اش،چون پروانه به دور شمع ، دور وجود پدر مى گشت .

این فرزند فرزانه از پیامبر خدا (صلى الله علیه وآله) درخواست کرد تا از پدرش عیادت کند مبادا آنکه از عیادت نکردن پیامبر (صلى الله علیه وآله) از پدرش به منزلت و مرتبه خانوادگى اش زیان رساند و لکه ننگى بر دامن اهلش بنشیند.

پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) حفظ منزلت آن پسر را که از مؤمنان حقیقى بود لازم شمرده ، براى عیادت بر بالین پدرش حاضر شدند.

حضرت با کمال محبت و از روى دلسوزى به عبداللّه بن ابى فرمودند : چندان که تو را از دوستى و رابطه با یهودیان معاند و جهودان نابکار منع کردم نپذیرفتى ، آیا اکنون وقت آن رسیده که ریشه مهر و محبت دشمنان خدا را از صفحه دل برکنى یا مى خواهى بر همان عقیده سخیف و محبت باطل و رابطه شیطانى خیمه از دنیا بیرون زنى و به سوى آخرت رهسپار گردى ؟

او در پاسخِ پیامبر (صلى الله علیه وآله) گفت : اسعد بن زراره دشمن جهودان و خصم یهودان بود و هنگام مردن این دشمنى و خصومت سودى براى او نداشت!

سپس گفت : اکنون وقت سرزنش و ملامت من نیست ، اینک من در ورطه مرگ قرار دارم ، از تو مى خواهم که بر جنازه ام حاضر شوى و بر من نماز گذارى و پیراهنت را به من عطا کنى تا مرا با آن دفن کنند .

پیامبر (صلى الله علیه وآله) با کمال بزرگوارى و کرامت از دو پیراهنى که به تن داشتند پیراهن زبرین را به او عطا کردند .

عبداللّه گفت : آن پیراهن را مى خواهم که با بدن مبارکت تماس داشته.

پیامبر (صلى الله علیه وآله) درخواستش را اجابت فرمود و پیراهن زیرین خود را به او بخشید .

رسول خدا (صلى الله علیه وآله) پس از مرگ او به فرزندش تسلیت گفت و بر جنازه اش حاضر شد و بر او نماز خواند و در پاسخ اعتراض مردم فرمود : پیراهن و نماز و استغفار من سودى براى او ندارد .

از پى این کرامت و جوانمردى رسول خدا (صلى الله علیه وآله) ، هزار تن از قبیله خزرج به شرف مسلمانى سرافراز شدند و به دست پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) ایمان آوردند.

♣♣♣

بوسیدن دست کارگر

وقتى رسول خدا صلى الله علیه و آله از غزوه تبوک برگشتند.،سعد انصارى به استقبال آن حضرت رفت و نبى اکرم صلى الله علیه و آله با او مصافحه کرد و چون دست در دست سعد گذاشت ، فرمود:  این زبرى چیست که در دستهاى توست ؟

عرض کرد: یا رسول الله، با بیل و کلنگ کار مى کنم و براى خانواده ام روزى فراهم مى نمایم . 

رسول خدا صلى الله علیه و آله دست سعد را بوسید و فرمود: این دستى است که حرارت آتش دوزخ به آن نرسد.

♣♣♣

بخششى کریمانه

سهل بن سعد ساعدى مى گوید : جبّه اى از پشم سیاه و سپید براى پیامبر بزرگوار اسلام دوختم که حضرت از دیدن آن به شگفت آمد و با دست مبارکش آن را لمس کرده ، فرمود : نیکو جبّه اى است .

مردى اعرابى که آنجا حاضر بود گفت : این جبّه را به من عطا کن !

حضرت بى درنگ آن را از تن مبارک برداشت و به او بخشید.

♣♣♣

بخشش

ابوسعید خرگوشى در کتاب شرف النبى مى نویسد : یکى از یاران پیامبر (صلى الله علیه وآله)در حال نیازمندى ازدواج کرد و از آن حضرت چیزى خواست ، پیامبر (صلى الله علیه وآله) به خانه عایشه رفت و فرمود : چیزى داریم که این صحابى را با آن مواسات کنیم ؟ 

عایشه گفت : در خانه زنبیلى است که مقدارى آرد دارد .

پیامبر (صلى الله علیه وآله)آن زنبیل را با آرد به آن صحابى داد،در حالى که براى خود چیزى نداشتند.

♣♣♣

آداب دیدار
مردى به خانه رسول خدا صلى الله علیه و آله آمد و درخواست دیدار نمود، هنگامى که پیامبر صلى الله علیه و آله خواست از خانه خارج شود و به دیدار آن مرد برود، جلو آینه یا ظرف بزرگى از آب داخل اتاق ایستاد و سر و صورت خود را مرتب کرد.

عایشه از دیدن این کار تعجب کرد. پس از بازگشت آن حضرت پرسید: یا رسول الله ، چرا هنگام رفتن در برابر ظرف آب ایستادى و موها و سر و صورت خود را مرتب کردى ؟

فرمود: اى عایشه ، خداوند دوست دارد، هنگامى که مسلمانى براى دیدار برادرش مى رود، خود را براى دیدار او بیاراید.

♣♣♣

تکبر

امیر المؤ منین علیه السلام فرمود: با پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بر جمعى گذشتیم ، نبى حق فرمود: براى چه گرد هم جمع شده اید؟

عرض ‍ کردند: یا رسول الله ، این مرد دیوانه است که غش مى کند و ما بر گرد او جمع شدیم .

پیامبر فرمود: این دیوانه نیست ، بلکه بیمار است .

سپس ‍ فرمود: دوست دارید دیوانه حقیقى را بشناسید؟ 

عرض کردند:بلى یا رسول الله.

پیامبر اسلام فرمود: دیوانه آن کس است که از روى تکبر و غرور راه مى رود، و با گوشه چشمش نگاه مى کند، و شانه هاى خود را از سر بزرگى مى جنباند، و با آنکه گناه خدا را مى ورزد، آرزوى بهشت از خدا دارد،مردم از شرش آسوده نیستند، و به خیرش امیدى نیست،دیوانه این است ، ولى این مرد بیمار و گرفتار است.

♣♣♣

کرامت

پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به یکى از خانه هاى خود وارد شد و اصحاب او به محضرش مشرف شدند، تعداد اصحاب بسیار بود و اتاق پر شده بود.

جریربن عبدالله در این هنگام وارد شد، اما جایى براى نشستن نیافت و در نزدیکى درب نشست .

پیامبر صلى الله علیه و آله عباى خود را برداشت و به او داد و فرمود:این عبا را زیرانداز خود قرار ده.

جریر عبا را گرفت ، و بر صورت خود واگذارد و آن را مى بوسید و گریه مى کرد،آنگاه آن را جمع کرد و به پیامبر صلى الله علیه و آله رو کرد و گفت : من هرگز بر روى جامه شما نمى نشینم ،خداوند تو را گرامى بدارد، همان گونه که مرا گرامى داشتى .

پیامبر صلى الله علیه و آله نگاهى به سمت چپ و راست خود کرد و سپس ‍ فرمود: هرگاه شخص محترمى نزد شما آمد، او را گرامى بدارید، و همچنین هر کسى که را از گذشته بر شما حقى دارد؛ او را نیز گرامى بدارید.

♣♣♣

مرگ

پس از آنکه پیامبر صلى الله علیه و آله پیکر فرزندش ابراهیم را به خاک سپرد، چشمانش پر از اشک شد، فرمود: چشم اشک مى ریزد، و دل غمگین است ولى سخنى که موجب خشم خدا شود، نمى گویم.

سپس پیامبر صلی الله علیه و آله گوشه اى از قبر را دید که به طور کامل درست نشده است ، با دست خود آن را موزون و صاف کرد و آنگاه فرمود: اذا عمل احدکم عملا فلیتقن؛ هرگاه یکى از شما کارى را انجام داد، البته آن را محکم و استوار، انجام دهد.

داستان های اخلاقی

برچسب‌ها:, , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , ,