
ساقی حدیثِ سرو و گل و لاله میرود وین بحث با ثَلاثِهٔ غَسّاله میرود مِی ده که نوعروسِ چمن حَدِّ حُسن یافت کار این زمان ز صنعتِ دَلّالِه میرود شِکَّرشِکن شَوَند همه طوطیانِ هند زین قندِ پارسی که به بَنگاله میرود طِیِّ مکان ببین و زمان در سلوکِ شعر کاین طفل یک شبه رَهِ یک […]
ساقی حدیثِ سرو و گل و لاله میرود
وین بحث با ثَلاثِهٔ غَسّاله میرود
مِی ده که نوعروسِ چمن حَدِّ حُسن یافت
کار این زمان ز صنعتِ دَلّالِه میرود
شِکَّرشِکن شَوَند همه طوطیانِ هند
زین قندِ پارسی که به بَنگاله میرود
طِیِّ مکان ببین و زمان در سلوکِ شعر
کاین طفل یک شبه رَهِ یک ساله میرود
آن چشمِ جادوانهٔ عابدفریب بین
کش کاروانِ سِحْر ز دنباله میرود
از رَه مَرو به عشوهٔ دنیا که این عجوز
مکّاره مینشیند و مُحتاله میرود
بادِ بهار میوزد از گُلْسِتانِ شاه
وز ژاله باده در قدحِ لاله میرود
حافظ ز شوقِ مجلس سلطان غیاثِ دین
غافل مشو که کارِ تو از ناله میرود (حافظ)
♣♣♣

با ساربان بگویید احوال آب چشمم تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
با ساربان بگویید احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت
گریان چو در قیامت چشم گناهکاران
ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد
از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران
چندین که برشمردم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران
سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران
چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت
باقی نمیتوان گفت الا به غمگساران (سعدی)
♣♣♣
دیده دریا کُنَم و صبر به صحرا فِکَنَم
وَاندر این کار دلِ خویش به دریا فِکَنَم
از دلِ تنگِ گنهکار برآرم آهی
کآتش اندر گُنَهِ آدم و حوا فکنم
مایهٔ خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست
میکنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم
بِگُشا بندِ قَبا ای مَهِ خورشید کُلاه
تا چو زلفت سَرِ سودا زده در پا فکنم
خوردهام تیرِ فلک، باده بده تا سرمست
عُقده در بندِ کَمرتَرکشِ جوزا فکنم
جرعهٔ جام بر این تختِ روان افشانم
غُلغُلِ چنگ در این گنبدِ مینا فکنم
حافظا تکیه بر ایّام چو سهو است و خطا
من چرا عِشرتِ امروز به فردا فکنم (حافظ)
♣♣♣
نظرات